تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
این سایت صرفا جهت اطلاع رسانی پیرامون ترجمه ها و تالیف هایم میباشد.


می نویسم,پس هستم(مصاحبه ای با سباستین بری)

روزنامه آرمان ملی

سه شنبه 12 آذرماه 98

مترجم,منتقد: فرزام کریمی

 

برویم سراغ اصل مطلب امیدواری مخاطبانت با خواندن بر کرانه کنعان چه عاداتی را از خود دور کنند؟

امیدوارم, اما باید دانست که آن چیزی که بیشتر از هر چیزی اهمیت دارد تفکری نو میباشد, اینکه به  این درک برسیم که در کنار این جهان زندگی انسان ها هم حائز اهمیت است, لزوما قرار بر این نیست که تراژدی تنها در جهان هستی رخ دهد ما باید به این درک برسیم که تراژدی در زندگی انسانها هم  رخ میدهد, حتی در زندگی همان کسانی که ممکنست از نگاه عده ای کوچک تلقی شوند, حتی عده ای ممکنست زندگیشان بسیارباشکوه و پرعظمت به نظر رسد اما باید بدانید هر شکوهی متضمن آگاهی نیست بلکه این امکان وجود دارد آن زندگی در نتیجه ناآگاهی باشکوه به نظر رسد

در کرانه کنعان نوعی عدم اعتماد به مفاهیم مقدس به چشم میخورد گویی شما در جستجوی حقیقت به سر میبرید و در راه رسیدن به حقیقت از عدم اعتماد به مفاهیمی از جمله حافظه, انگیزه های انسانی و حتی خود نوشتن دست بر نمیدارید, رمانهای شما  نوعی جستجوی حقیقت را به تصویر میکشد, اما فکر میکنید با توجه به ماهیت حافظه و داستان پردازی آیا این امر قابل دستیابی باشد؟

آنچنان سخت  نیست و امکان دارد قابل دستیابی باشد, اینکه شما در بحث ادبیات مدام دچار سوء تفاهم نسبت به دیگری باشید, در واقع متضمن این معناست که  شما در حال نجابت نسبت به ظلم هستید و به ظلم قدرت بیشتری میدهید تا آنچه را که میخواهد بر شما روا دارد, شما به ظلم باج میدهید و در این راه خود را در دام سوء تفاهم می اندازید, هیچ مسئله ای جایگزین واقعیت نیست و زندگی هم در گوشه ای جریان دارد, اصوات, زبان, نحو و حقیقت برایم مانند صدای پرندگان هستند که همگی را دور یکدیگر جمع میکند و خدا هم امکان دارد در این جمع باشد, از کجا میدانید که در این جمع حضور ندارد؟

چه تصویری از مخاطبان ایده آل کارهایتان در ذهن دارید؟

همه ما ناگریزیم تا زندگی در جهان را تجربه کنیم اما مخاطب کارهای من امکان دارد که تجربه را کنار بگذارد و به دنبال مقصر در داستانهایم بگردد و این حسی است که از گیرافتادن در دامان کتابهایم به دست می آورد

درکجا و در چه زمانی ترجیح میدهید بنویسید؟

شاید باورتان نشود که من بسیار به این خرافات وابسته هستم ,من چند سال پیش نمایشنامه ای در فیلادلفیا نوشتم, همچنان در ایرلند و چندین جای دیگر و همینطور در اتاق کوچک خود کارهای زیادی را نوشته ام

آیا فلسفه ای پیرامون چگونه و چرا نوشتن دارید؟

من معتقدم نوشتن برای یک نویسنده همان قدر طبیعیست که پرواز برای یک پرنده امری طبیعی به شمار میرود, شما میتوانید قلب و روح گمشده تان را در قایق کوچک رمان و یا نمایشنامه با خیال راحت رها کنید, این نمایشنامه و رمانها مانند زندگی پس از مرگ هستند و شباهت زیادی به همان مفهوم عجیب و غریبی که از بهشت به دست آوردیم هستند, زندگی واقعی میتواند در نحو زبانی خلاصه شود, من مینویسم چون نمیتوانم از قوه محرکه نوشتن که همان خلاقیت است و جستجوگری و چشم انداز داستان و جهان بینی ام دست بکشم, کما اینکه در این راه پرخطر ممکنست جاهایی پای خودم هم درون چاله ای گیر کند و این امری طبیعیست

ایرلند طی چند دهه اخیر بسیار مدرن شده است و این مدرنیته شهری ظاهرا سبب ایجاد دلهره هایی در شما نیز شده است  و از بین رفتن ان میراث کهن ظاهرا در نوشته های شما ملموس است چگونه این وضعیت را در کاری مانند برکرانه کنعان تشریح میکنید؟

همه چیز در ایرلند دچار تغییر شده است نه تنها جاده ها و راهها باریکتر باریکتر و پرسوتر شده اند بلکه  مدتهای طولانیست که ایرلند دچار تغییرات عمده ای شده و این تغییرات ماحصل ایستادگی مردمان دیروزش میباشد, اگر امروز ایرلند به این رفاه خود میبالد این حاصل گرسنگی هاییست که اجداد ما کشیدند و از بین رفتن آنچه که از گذشته محو شده است, قواعد اخلاقی و یا مسائلی که میتوانست به عقلانیت ضربه وارد کند, اما آنچه که برایم نگران کننده است موسیقی تاریخی ایرلند است موسیقی که مانند روشنایی درون یک چراغ نفتی در حال رو به خاموشی گراییدن و به سمت تاریکی مطلق رفتن است, نه همچون طنابی که ما را به سمت بالا, بلکه هر لحظه ما را به سمت پرتگاه هدایت میکند

از جهاتی در کتاب راههای بی پایان ذره ای کورسوی امید دیده میشود و آن هم دقیقا همانجاییست که همه از جنگ ایرلند خسته شده اند و شما یک تنه از جنگی میگویید که قبل از شما کسی شهامت بازگویی آن را نداشت, جدای از داستان ببر سلتیک, آیا موافقید که فشار قوی برای سانسور هویت ایرلندی وجود دارد؟

جنیفر جانستون حدود بیست و پنج سال پیش در مورد جنگ نوشت اما من میدانم منظور شما چیست, گرچه کتابهای زیادی در مورد جنگ سایر ملل جهان وجود دارد, اما در مورد ایرلند گمان میکنم مسئله جنگ موضوعی غیر شخصی باشد در مورد جنگ ایرلند عده ای گمان میکنند که بعد از این همه سال نباید یادآوری در مورد آن صورت بگیرد حتی در کتب درسی ما این موضوع به سختی ثبت میشود, حتی اگر با دلیل و یا بی دلیل, چه خوب,چه بد به فراموشی سپرده شد, اما برایم خارق العاده هست که ببینم رابطه مستحکمی میان این قضایا وجود دارند, افراد کهنسالی که وقتی با جنگ مواجه میشوند به شدت وحشت زده میشوندو گاهی دچار تحیر, گاهی شکرگذاری, این امر میتواند عجیب و در عین حال فوق العاده باشد, به زعم من این فراموشی ناشی از خود سانسورست

در دوران فاخر ادبی شما نمایشنامه ها و رمانها و اشعار تحسین برانگیزی را مینویسید و میسرائید آیا در زمان نوشتن رمان راههای بی پایان امری خودآگاهانه بر شما غالب شد که میخواهید رمان بنویسید؟

در این مورد بله, ولی در خیلی از نمایشنامه هایم وقتی نوشته ام دیده ام که به عنوان نمایشنامه تاثیرگذار نیست و یا در مورد خیلی از اشعارم این امر صادق است,بیشتر چیزهایی که  من نوشته ام گاهی به عنوان شعری از سالهای دورتر آغاز شده است

در کتاب راه بی پایان یک امر بر دیگر امور ارجحیت دارد و آن امر کشتار است, آیا این خسارت فیزیکی به جسم و جان انسان همان جنبه ایست که احساس میکنید از دید عموم پنهان مانده است و یا در واقع همان جنبه ایست که برای ایرلندی ها به فراموشی سپرده شده است؟

آنچه که بر من مستولی شد این بود که جنگ را همانگونه که بود نشان دهم, حتی اگر قرار بر این بود آن عده ای که فرار کردند را خائن بنامیم و آنها که ماندند را قهرمان بنامیم, آنچه که مهم است روند رمان است و این را فراموش نکنیم که سربازان خود بزرگترین حاملگان جنگ هستند آنها حاملان تجربیات خویش هستند, تا به این لحظه که با تو سخن میگویم 36000 نفر در جنگ جان باختند و تنها 16000 نفر زنده ماندند و همین امر سبب میشود تا توصیف رنج ها و مقاومت هایشان اهمیتی دو چندان بیابد

حوادث تاریخ ایرلند بخشی از کتاب مقدس را تشکیل میدهند حوادثی که شاید برای آمریکایی ها  غیر ملموس و غریبه باشد آیا برای ادراک بیشتر آن فضا میتوانید مسائل بیشتری را تشریح کنید تا به مخاطبان قدرت لمس بیشتری از آن وقایع دهد؟

باور کنید که بسیاری از ایرلندی ها هم تاکنون بسیاری از حوادث قرن بیستم را دشوار و مبهوت میدانند و از آن اطلاعات کافی ندارند و با پیچ و خم های آن آشنایی ندارند و از قضا بازگشت به آن مسائل و مرور دوباره شان به هیچ وجه کار سختی نیست, کاری که بعضی مواقع نیز خودم هم آن را انجام میدهم قرن نوزدهم شامل مبارزاتی بر علیه امپریالیسم بود و همینطور دربرگیرنده مبارزاتی میان ناسیونالیسم اجباری و ناسیونالیسم مشروطه بود که منجر به پیروزی ناسیونالیسم اجباری شد, اما این دوره از تاریخ خود دوره بعدی را شکل میدهد, دوره ای که به سه وجهی تاریخ شهرت دارد بخشی از آن دنباله جنگ جهانی اول است که از قضا این بعد آن عمدتا فراموش میشود, شورش سال 1916 , جنگ استقلال طلبی در فاصله سالهای 1919 تا 1922 و معاهده 1922 که منجر به تشکیل یک کشور آزاد مشترک المنافع شد, جنگ داخلی 1922 تا 1923 که منجر به ظهوره پدیده ای به نام دیوالرا شد که در جنگ 1932 بازنده جنگ بود و بعد از آن پیشرفت ایرلند به کندی آغاز شد  و این پیشرفت در تمام مستعمرات انگلستان نیز مشهود بود و صد البته تاسیس جمهوری ایرلند در سال 1949 که تمام آنچه را که برایتان بازگو کردم  رنسانسی بود که ما طی کردیم, خونبار بودن جنگهای داخلی به حدی بود که در کتابهای ما به سختی راجع به آن سخنی به میان آورده میشد و ما ملت هم تنها تحمل شنیدنش را داشته ایم اما واقعیتهای جنگ به جد زندگی سیاسی ما را آگاهانه تر کرد و دو رشته خصومت را در زندگی سیاسی ما رقم زد گرچه ریشه های خصومت هم عجیب و هم به طرز غم انگیزی برایمان پنهان بود

در پزوهشی متفاوت شما تحقیقاتی در مورد اقشار همجنسگرا در آمریکا داشته اید آیا منابع خاصی در این زمینه دارید؟آیا نظم و ترتیبی بین نوع پژوهش های شما وجود دارد؟

در مورد نظم و ترتیب میان پژوهش ها و نوشته هایم مطلقا به چنین چیزی علاقه مند نیستم زندگی در میان همجنسگراها دقیقا مانند زندگی در میان عده ایست که قبلا واژه ای مختص به آنها وجود نداشته  است آن هم در میان قشری محترم که سعی میکنند از یکدیگر در مقابل خطرها مراقبت کنند و اصلا اینکه چیزی درباره ی آنها نوشته و یا گفته شود برایشان سر سوزنی اهمیت ندارد, گرچه همه آنچه بر آنها میگذرد در دل تاریخ ثبت خواهد شد, نگاه کنید من یک نمایشنامه در مورد هانس کریسیتین آندرسن نوشتم همانگونه که میدانید او باکره از دنیا رفت  اما او عاشق یک بازیگر جوان دانمارکی بود و این در دل تاریخ ثبت شده و همچنان او عاشق فرزند خود کالین بود که حمایت و سرپرستی از او را به عهده گرفته بود, اگر چه وقتی توسط این مرد به او بی مهری شد او آشفته حال و شوریده سر ,دچار نوعی خود تخریبی شد و به مرز نابودی رسید

آیا در هنگام نوشتن به هر نوع موسیقی گوش میدهید؟

اکنون خیر زمانی موسیقی را مطالعه میکردم و گوش میدادم و در هنگام شنیدن بسیار سیگار میکشیدم اما مدتیست که هم سیگار و توتون و تنباکو و هم عادت به شنیدن را ترک کردم

آیا گفته هایی در مورد نوشتن وجود دارد که شما را تحت تاثیر قرار دهد؟

به گفتارهایی که تاکنون شنیده نشده علاقه مندم مثلا اینکه رمان نثری طولانیست با مخلوطی از اشتباهات حل شده در آن

چه توصیه ای به نویسندگانی که مدام تحت تاثیر دیگران قرار میگیرند دارید؟

عصبانی باشید و ایمان را درون خودتان تقویت کنید و به خودتان ایمان داشته باشید

 بهترین توصیه ای که به عنوان نویسنده دارید چیست؟

 نظرات مخاطبانتان را تا سه یا چهارماه پس از انتشار اثرتان نخوانید

 آیا تاکنون سوالی از مخاطبانتان در مورد نوشتن پرسیده شده که توجه شما را جلب کند و شما را به حیرت وادار کند؟

مردم مسائل شگفت انگیزی را گاها میپرسند که من را متحیر میکند و من از تعجب خوانندگانم همیشه متحیر میشومو این امر برایم عمیق و دلچسب است چرا که زمانی را برایم یادآوری میکند که با اشتیاق دو چندان مشغول نوشتن بوده ام

در مورد نوشتن چه چیزی را به چالش کشیده اید؟

در تئاتر من همیشه شبهای اول نمایش را گول زنک میدانم,حداقل در مورد نمایشنامه های خودم اینگونه است, تصور نمیکنم در مجموع حتی دو صحنه از نمایشنامه های خودم را در یک شب دیده باشم, در مورد رمان هم مسئولیتم تهیه بهترین کتابیست که میتواند تهیه شود, چرا که شما تلاش میکنید اما آنکه چه چیزی برآورده شود در اختیار شما نبوده و نیست کتابهای واقعی خودشان را مینویسند و نویسنده واقعی نویسنده ایست که هر آنچه در درونش جریان دارد را بنویسد

وقتی که مشغول به نوشتن نیستید تمایل دارید چه کاری یا کارهایی را انجام دهید؟

من تمایل دارم هر روز با چند مایل دویدن خود را شکنجه کنم چرا که لحظاتی بعد از انجام این کار به این نتیجه میرسم که اصلا به این کار علاقه مند نبوده ام و تمایل ندارم بیست و چهار ساعت بعد مجددا این کار را تکرار کنم, من دوست دارم راننده شخصی فرزندانم باشم و آنها را به هر سمتی که میخواهند بروند ببرم و راهنماییشان کنم, دوست دارم با همسرم قهوه بنوشم چرا که او فردی خردمند و آگاه است

و به عنوان سوال آخر در نوشته های شما نوعی تمایل برای به چالش کشیدن عقل و جنون وجود دارد و تفهیم این موضوع برای مخاطبانتان نوعی حرکت خودآگاهانه در جهت به تصویر کشیدن مرز میان عقل و جنون را رقم میزند, البته گاهی این خطوط تار میشود و به گونه ای انگار این تمایز زیر سوال میرود, چرا این موضوع آنچنان دارای اهمیت است که توجه شما را به خود جلب کرده است؟

طبیعتا برای اینکه این خط از دوران اجدادی ما وجود داشته از پدربزرگ و مادربزرگم  که همیشه روی این مرز قدم میزدند تا برادر خودم که در جوانی ام تمام تعلق و دارایی من بود و او را بی اندازه دوست میداشتم و یا مادرم که چند سال پیش از دنیا رفت مرکز صقل مناسبی برای توصیف مرز میان عقل و جنون بود, انگار این مرز نوعی بیماری روانی محسوب میگردد و بسته به شرایط زندگی شما که گاهی در شرایط خوب زندگی قرار دارید و گاها در شرایط بد, به شما اثبات میکند هیچ شادی و غمی پایدار نیست اما این امر خود نشانی از بیمار زیستن انسان امروزیست

 

 



نویسندگان