تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
این سایت صرفا جهت اطلاع رسانی پیرامون ترجمه ها و تالیف هایم میباشد.


۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آرمان ملی» ثبت شده است
از شکست خوردن نهراسید و خود را متعهد به شکست کنید(مصاحبه ای با تیم اوبراین)

روزنامه آرمان ملی

سه شنبه 6 اسفندماه 98

مترجم,منتقد:فرزام کریمی

 

همیشه صحبت کردن در مورد جنگ دشوارست اما چه چیزی شما را وادار به نوشتن در مورد جنگ ویتنام کرد؟

آن چه که مرا به نوشتن ترغیب کرد نه بمب و گلوله و فضای جنگ بلکه رسیدن به غایت اصلی نسبت به مسئله جنگیدن بود و شاید این نوعی هدف اخلاقی به نظر رسد اما آیا این درست است که به بهانه مسائل ملی میهنی به صورت خودسرانه بگوییم باید ادمها را کشت؟و به دنبال ریشه یابی علل آن نرویم؟اما طبیعتا عده ای هم هستند که با این قبیل از مسائل اخلاقی مشکل دارند و شاید هم با گفتن از جنگ ویتنام مشکل داشته باشند اما در مقابل هم عده ای هستند که میگویند اینکه بنشینیم و داستانی در مورد ویتنام و با رویکرد اخلاقی را بخوانیم کار ارزشمندی محسوب میشود

در بازخوانی مجدد کتاب آخرتان به نکته ای قابل تامل رسیدم و آن هم فضاییست که برای شنیدن مخاطبتان در آثارتان مهیا میکنید آیا میدانید برای عده زیادی شنیدن از جنگ و گفتن از جنگ سخت است؟

من فکر میکنم تمام نویسندگانی که از جنگ مینویسند با این مانع روبرو هستند طبیعتا عده زیادی خون هراسی دارند یعنی تصور میکنند اگر داستانی از خونریزیهای جنگ بگوید قطعا قابل خواندن نیست اما همین مسئله برای کسی که در جنگ بوده از اهمیت چندانی برخوردار نیست بنابراین شما به هر شکلی ولو صادقانه و صریح هم حتی اگر در باب جنگ بنویسید باز هم موانعی وجود دارد و شاید گاهی احساس بیهودگی به شما دست بدهد اما این بدان معنا نیست که شما دست از کار بکشید اما احساس هدر رفتن انرژی تان به شما دست میدهد

با در نظر گرفتن حادثه ویتنام به نظرتان چرا مردم در دوره میان جنگ وکشتار تا عادی شدن مسائل همه چیز را به فراموشی میسپارند؟

تقریبا یک سال پس از وقوع قتل عام ویتنام به آن کشور رفتم و به مناطقی سر زدم که در آنها کشتار شدیدی رخ داده بود وقتی در چهره آدمهای آن منطقه مینگریستم ترکیبی از ترس و خصومت در چهره شان هویدا بود حتی در چهره بچه های چهار و هفت ساله هم این ترکیب به چشم میخورد با رفتن به آنجا میتوانم آن روزی را به یاد بیاورم که قرار بود با گردان ارتش به آن مناطق برویم مسئله ای که بیش از همه چیز در دلمان آشوبی ایجاد میکرد نوع برخورد اهالی آن منطقه با ما بود خصومت و خشم توامان با نوعی ترس که در چهره و وجودشان موج میزد و آنجا را برایمان تبدیل به مکانی وحشتناک کرده بود من در سال 1994 مجددا به ویتنام بازگشتم و تصمیم گرفتم تا مجددا در همان مناطق قدم بزنم شاید باورتان نشود اما هنوز آثار مین ها و یا آثار تخریب مکان های باستانی در آنجا وجود داشت در آن هنگام مجددا احساس ترس در وجودم رخنه کرد و خاطرات آن زمان برایم زنده شد  اما یک نقطه امیدواری وجود داشت که آنهم سایه تاریخ است  اینکه هنوز زمین زنده است هنوز نبض زمین میزند اما شیطان ساکن در روی زمین که همان انسان است هم همچنان زنده است و نبضش میزند و این نکته ای مایوس کننده است

در هر عبارت شما توجه ویژه ای به ریتم و آهنگ کلمات میشود و حتی در جاهایی  نثر شما حالتی شعرگونه به خود میگیرد آیا شما تمایزی بین شعر و نثر در هنگام نگارش قائل هستید؟

شعر ارتباطی به موضوع فرم ندارد همانگونه که شعر در فرم کلاسیک در اصوات و معنا خلاصه میشود به کارگیری این تکنیک میتواند به معنای ایجاد قافیه ریتم و یا حتی نفس باشد و به نظرم تمام داستانهای خوب دارای گزاره هایی برای تمایز یافتن از سایر داستانها  هستند شما میتوانید اینگونه بیاندیشید که نویسنده هم به  صدای زبان و هم به صدای احساس خود  در طول داستان توجه ویژه ای داشته است ما در پایان نوشتارمان آن کلماتی به  دلمان مینشیند که بتواند حسمان را بیان کند و هر واژه ای که انتخاب میکنید بیانگر نوعی صدا  هستند که شاید نسبت به آن کم توجه باشیم اما زمانی که  به کارم فکر میکنم به این نمکی اندیشم که قصد ایجاد لحنی شعرگونه داشته باشم

شخصیت های آثار شما گاها تخیلی هستند و گاها باری از تخیل و تظاهر را به دوش میکشند و این موضوع در آثار شما هویداست کمی در این مورد برایمان توضیح دهید

این بخش مهمی از کار من است, من به تخیل در زندگی عادی انسانها باور دارم و مهمتر از آن اعتباری که انسانها برای آن قائل هستند به طور مثال اگر شما به پزشک شدن فکر میکنید قطعا به ساعات کار طولانی, کمک به مردم و تحمل تمام سختی های آن هم فکر کرده اید, غرضم از بیان این مثال اشاره به این نکته بود که شما در دایره تصوراتتان تصمیمتان را اتخاذ میکنید, اگر شما تمام روز دست روی دست بگذارید آیا میتوانید یک جراح حاذق شوید؟ پاسخ قطعا خیر است, به زعم من ما در زندگی روزانه خود, رویاهای روزانه, تصورات وفانتزی هایی داریم و این همان کلیدیست که من در داستانهایم به کار میگیرم, اگر این عنصر وجود نداشت قطعا من نمیتوانستم داستان بنویسم و یا شاید اصلا نمیتوانستم نویسنده شوم

قوه تخیل میتواند نیرویی مفید یا مخرب باشد؟

 قوه تخیل قطعا میتواند مخرب باشد, به عنوان مثال اگر کسی به لاس وگاس برود و تمام پس انداز خودش را صرف قمار کند به نظر من کاملا امری مخرب به شمار میرود, به طور کلی فکر میکنم تخیل انسانی میتواند جنبه اجباری یا وسواسی با خود به همراه داشته باشد و افراط از عواقب وسواس است که به جد میتواندجنبه های منفی با خود داشته  باشد,کما اینکه به این اصل معتقدم که تخیل میتواند انسان را از هر حیوانی متمایز کند, ما میتوانیم رویای آینده ای بهتر را در سر بپرورانیم, میتوانیم نقش خودمان در جامعه را بهتر تصور کنیم و جایگاهی شایسته تر و آینده پرشکوه تری را برای خودمان متصور شویم.

در بیشتر آثار شما واقع گرایی عجیب و غریبی نهفته است و قصد دارید با نشان دادن شخصیت های عجیب و غریب نوعی طنز تلخ را به مخاطبانتان تزریق کنید؟قصد دارید به طور مشخص با این جهان بینی چه چیزی را به مخاطب نشان دهید؟

تصور میکنم واقعیت زندگی همه ما را تحت تاثیر قرار داده است, واقعیتی که نمیتوان از آن فرار کرد, پس بهتر  است واقع گرا باشیم,جهان آمیزه ای از تمام خیالات و واقعیتهاست و آثار من هم بالطبع ترکیبی از واقع گرایی با  آن مسائلیست که شما آن را عجیب و غریب مینامید, به زعم من یک داستان خوب میتواند ترکیبی از داستانهای عادی و خارق العاده باشد, من علاقه ای ندارم جهان را به صورت یک آینه ی تک بعدی ببینم و آن را به مردم نشان دهم, علاقه ای صرف نسبت به واقعیت ها ندارم, بلکه تصور میکنم یک داستان خوب ترکیبی از واقعیت ها با رموز و اسرار و خیالات جاری در زندگی و محیط پیرامون ماست

چالش هایی که در به کارگیری طنز تلخ با آن مواجه هستید چیست؟

به نظرم اصلی ترین چالش ایجاد تعادل میان فضای تاریک با طنزست, بسیاری از مخاطبان صرفا به دنبال خندیدن هستند و حتی ممکن است با تورق بسیاری از آثارم موضوع یا نکته ای برای خندیدن پیدا نکنند,به صورت مشخص بنا بر آنچه که شنیده ام در دو کتابم این اتفاق رخ نداده است,کما اینکه ممکن است در کتابهایم خودم با موضوعی مواجه شوم که به نظرم خنده دار برسد, اما از نظر مخاطب خنده دار به نظر نرسد, فکر میکنم اگر بخواهم همه چیز را بنویسم و همه آن چه که بر من گذشته را به یاد بیاورم باید منتظر چیزی شبیه تراژدی باشید,کما اینکه اگر در میان کتابهایم کتابی را به عنوان بهترین برگزینم با توجه به اختلاف سلایق قطعا انتخابم انتخابی مورد قبول همگان نخواهد بود, جدای اینکه یک مسئله را باور دارم و آن هم اینست که گاهی حس شوخ طبعی من به بی رحمانه ترین شکل پوست آدمیزاد را میکند اما این حس شوخ طبعی مختص همه نیست

آیا زمان مشخصی برای نوشتن در طول روز دارید؟

من بچه ها را ساعت هشت صبح به مدرسه میبرم و بعد از آن که به خانه برمیگردم تا زمانی که آنها تعطیل میشوند, وقت برای نوشتن دارم (حدود ساعت 4) و آخر هفته های خود را هم به نوشتن اختصاص میدهم, در زمان تعطیلات هم هر زمان و هر کجا زمانی برای نوشتن بیابم, از آن نهایت بهره را میبرم

چه چیزی ممکن است باعث ایجاد ایده در ذهن شما شود؟

گاهی اوقات زبان مرا وادار به نوعی بازیگوشی در بازگویی و همینطور روایت ها میکند وهمین رویکرد به آرامی مرا به سمت معنا محوری سوق میدهد و در درگیری با معانی به ناگاه به سمت جزیره ای کشف نشده سوق داده میشوم و این اتفاق راه مرا به سمت جهان دیگری میگشاید, گاهی اوقات تصویر یا تصاویری در ذهن من وجود دارد که از بین نمیرود و تمام سعی ام اینست که بتوانم آن تصاویر را با کلمات بیان کنم, حتی از ماجرای درون تصاویر هم هیچ آگاهی ندارم جز اینکه این تصاویر در ذهنم مرا آزار میدهند, گاهی اوقات در هنگام تماشای تلویزیون و یا شستن ظروف یا هنگام مطالعه کتاب این تصاویر در ذهنم خطور میکند و به نظرم راز خاصی در هر تصویر وجود دارد, به نظرم این دو امر مرا به سوی خلق داستان سوق میدهد, ابتدا زبان و سپس تصاویر که آمیختگی این دو با یکدیگر منجر به کاوشهای دراماتیک میشود 

در طول نوشتن آیا در نوشته هایتان تجدید نظر میکنید؟

بی نهایت, وقتی مشغول نوشتن میشوم بارها در نوشتن یک جمله تجدید نظر میکنم به طور مثال ده تا پانزده بار و یا گاهی صد بار هم یک جمله را مینویسم و مجددا تغییرش میدهم و بعد از آنکه مطمئن از عدم تجدیدنظر در مورد آن جمله شدم به سراغ جمله بعدی میروم و دوباره این اتفاق در مورد عبارت بعدی تکرار میشود, کما اینکه ممکن است گاهی دوباره به جمله اول برگردم و آن را حذف کنم و گاهی اوقات حتی به صدای نثر دقت میکنم, صدای نثر برایم از اهمیت زیادی برخوردارست, گاهی هدفم از بیان یک جمله یک نغمه یا یک موسیقی خاص است گاهی برای رسیدن به صدا و یا موسیقی جالبتر معنای یک جمله را قربانی میکنم, بنابراین صدای زبان در محتوای داستان یا رمان بسیار حائز اهمیت است, طرح ,کاراکتر, توصیفات, به همان اندازه که محصول خودآگاه انسانی هستند محصول تولید صداها هم هستند.

آیا تابحال از نوشتن یک رمان در میانه کار منصرف شده اید؟

بارها و بارها این اتفاق برایم افتاده است و این اتفاق تعجب برانگیزی نیست, در میانه راه متوجه شده ام بوی گند کپک می آید, تعجب نکنید نثرم کپک زده یا بی کیفیت بود, برای من یک کتاب زمانی موفق است که توسط اصول غیرمنتظره قصه گویی به سر منزل مقصودم هدایت شود

در حال حاضر مشغول چه کاری هستید و چه پروژه ای در دست دارید؟

کتابی در مورد پدربزرگ بودن دارم,نگاه کنید من در حال حاضر دو فرزند پنج و هفت ساله دارم, هر چه زمان میگذرد من پیرتر میشوم و وقتی آنها بیست ساله  شوند من یک پیرمرد هستم, گرچه احساس پیری نمیکنم اما به واقع آیا آنها چند سال دیگر پدر خود را خواهند شناخت؟آنها در مورد من چه خواهند دانست؟ این کتاب قصد دارد به آنها بگوید هرگز مرا نشناختید در حالیکه پدر شما در کنارتان بود, این کتاب راوی داستانهایی در مورد زندگی من و همینطور داستانهاییست که هم اکنون در هنگام خواب برایشان تعریف میکنم, این اثر تا حدودی غیرداستانی است و در مواردی داستانهایی را هم بیان میکند, همانند داستانهایی که پدرم برای من میگفت و اکنون من به فرزندانم میگویم لذا تا حدوی به انها کمک میکند تا زندگیشان  را بهتر بشناسند

 

چه توصیه ای برای نویسندگان جوان و یا کسانی که در ابتدای این راه قرار گرفته اند دارید؟

سرسخت باش, استوار باشید, از شکست خوردن نهراسید و خود را متعهد به شکست کنید, چرا که همه چیز میشکند, ثانیا به زندگی خود توجه کنید از ترسهایتان و احساساتتان اجتناب نکنید, همیشه تمایل به تجسم در ذهن آدمی وجود دارد و انسان کاملا از آنچه که به او لطمه وارد نموده منزجر میشود, به نظرم هیچ قانونی در مورد اینکه یک نویسنده همیشه باید طبعش لطیف باشد وجود ندارد. کما اینکه خود من هم اینگونه ام و همیشه آدمی صاف نیستم.

 

 

 

 

 


۹۸-۱۲-۰۹ ۰ ۹۹۱

۹۸-۱۲-۰۹ ۰ ۹۹۱


می نویسم,پس هستم(مصاحبه ای با سباستین بری)

روزنامه آرمان ملی

سه شنبه 12 آذرماه 98

مترجم,منتقد: فرزام کریمی

 

برویم سراغ اصل مطلب امیدواری مخاطبانت با خواندن بر کرانه کنعان چه عاداتی را از خود دور کنند؟

امیدوارم, اما باید دانست که آن چیزی که بیشتر از هر چیزی اهمیت دارد تفکری نو میباشد, اینکه به  این درک برسیم که در کنار این جهان زندگی انسان ها هم حائز اهمیت است, لزوما قرار بر این نیست که تراژدی تنها در جهان هستی رخ دهد ما باید به این درک برسیم که تراژدی در زندگی انسانها هم  رخ میدهد, حتی در زندگی همان کسانی که ممکنست از نگاه عده ای کوچک تلقی شوند, حتی عده ای ممکنست زندگیشان بسیارباشکوه و پرعظمت به نظر رسد اما باید بدانید هر شکوهی متضمن آگاهی نیست بلکه این امکان وجود دارد آن زندگی در نتیجه ناآگاهی باشکوه به نظر رسد

در کرانه کنعان نوعی عدم اعتماد به مفاهیم مقدس به چشم میخورد گویی شما در جستجوی حقیقت به سر میبرید و در راه رسیدن به حقیقت از عدم اعتماد به مفاهیمی از جمله حافظه, انگیزه های انسانی و حتی خود نوشتن دست بر نمیدارید, رمانهای شما  نوعی جستجوی حقیقت را به تصویر میکشد, اما فکر میکنید با توجه به ماهیت حافظه و داستان پردازی آیا این امر قابل دستیابی باشد؟

آنچنان سخت  نیست و امکان دارد قابل دستیابی باشد, اینکه شما در بحث ادبیات مدام دچار سوء تفاهم نسبت به دیگری باشید, در واقع متضمن این معناست که  شما در حال نجابت نسبت به ظلم هستید و به ظلم قدرت بیشتری میدهید تا آنچه را که میخواهد بر شما روا دارد, شما به ظلم باج میدهید و در این راه خود را در دام سوء تفاهم می اندازید, هیچ مسئله ای جایگزین واقعیت نیست و زندگی هم در گوشه ای جریان دارد, اصوات, زبان, نحو و حقیقت برایم مانند صدای پرندگان هستند که همگی را دور یکدیگر جمع میکند و خدا هم امکان دارد در این جمع باشد, از کجا میدانید که در این جمع حضور ندارد؟

چه تصویری از مخاطبان ایده آل کارهایتان در ذهن دارید؟

همه ما ناگریزیم تا زندگی در جهان را تجربه کنیم اما مخاطب کارهای من امکان دارد که تجربه را کنار بگذارد و به دنبال مقصر در داستانهایم بگردد و این حسی است که از گیرافتادن در دامان کتابهایم به دست می آورد

درکجا و در چه زمانی ترجیح میدهید بنویسید؟

شاید باورتان نشود که من بسیار به این خرافات وابسته هستم ,من چند سال پیش نمایشنامه ای در فیلادلفیا نوشتم, همچنان در ایرلند و چندین جای دیگر و همینطور در اتاق کوچک خود کارهای زیادی را نوشته ام

آیا فلسفه ای پیرامون چگونه و چرا نوشتن دارید؟

من معتقدم نوشتن برای یک نویسنده همان قدر طبیعیست که پرواز برای یک پرنده امری طبیعی به شمار میرود, شما میتوانید قلب و روح گمشده تان را در قایق کوچک رمان و یا نمایشنامه با خیال راحت رها کنید, این نمایشنامه و رمانها مانند زندگی پس از مرگ هستند و شباهت زیادی به همان مفهوم عجیب و غریبی که از بهشت به دست آوردیم هستند, زندگی واقعی میتواند در نحو زبانی خلاصه شود, من مینویسم چون نمیتوانم از قوه محرکه نوشتن که همان خلاقیت است و جستجوگری و چشم انداز داستان و جهان بینی ام دست بکشم, کما اینکه در این راه پرخطر ممکنست جاهایی پای خودم هم درون چاله ای گیر کند و این امری طبیعیست

ایرلند طی چند دهه اخیر بسیار مدرن شده است و این مدرنیته شهری ظاهرا سبب ایجاد دلهره هایی در شما نیز شده است  و از بین رفتن ان میراث کهن ظاهرا در نوشته های شما ملموس است چگونه این وضعیت را در کاری مانند برکرانه کنعان تشریح میکنید؟

همه چیز در ایرلند دچار تغییر شده است نه تنها جاده ها و راهها باریکتر باریکتر و پرسوتر شده اند بلکه  مدتهای طولانیست که ایرلند دچار تغییرات عمده ای شده و این تغییرات ماحصل ایستادگی مردمان دیروزش میباشد, اگر امروز ایرلند به این رفاه خود میبالد این حاصل گرسنگی هاییست که اجداد ما کشیدند و از بین رفتن آنچه که از گذشته محو شده است, قواعد اخلاقی و یا مسائلی که میتوانست به عقلانیت ضربه وارد کند, اما آنچه که برایم نگران کننده است موسیقی تاریخی ایرلند است موسیقی که مانند روشنایی درون یک چراغ نفتی در حال رو به خاموشی گراییدن و به سمت تاریکی مطلق رفتن است, نه همچون طنابی که ما را به سمت بالا, بلکه هر لحظه ما را به سمت پرتگاه هدایت میکند

از جهاتی در کتاب راههای بی پایان ذره ای کورسوی امید دیده میشود و آن هم دقیقا همانجاییست که همه از جنگ ایرلند خسته شده اند و شما یک تنه از جنگی میگویید که قبل از شما کسی شهامت بازگویی آن را نداشت, جدای از داستان ببر سلتیک, آیا موافقید که فشار قوی برای سانسور هویت ایرلندی وجود دارد؟

جنیفر جانستون حدود بیست و پنج سال پیش در مورد جنگ نوشت اما من میدانم منظور شما چیست, گرچه کتابهای زیادی در مورد جنگ سایر ملل جهان وجود دارد, اما در مورد ایرلند گمان میکنم مسئله جنگ موضوعی غیر شخصی باشد در مورد جنگ ایرلند عده ای گمان میکنند که بعد از این همه سال نباید یادآوری در مورد آن صورت بگیرد حتی در کتب درسی ما این موضوع به سختی ثبت میشود, حتی اگر با دلیل و یا بی دلیل, چه خوب,چه بد به فراموشی سپرده شد, اما برایم خارق العاده هست که ببینم رابطه مستحکمی میان این قضایا وجود دارند, افراد کهنسالی که وقتی با جنگ مواجه میشوند به شدت وحشت زده میشوندو گاهی دچار تحیر, گاهی شکرگذاری, این امر میتواند عجیب و در عین حال فوق العاده باشد, به زعم من این فراموشی ناشی از خود سانسورست

در دوران فاخر ادبی شما نمایشنامه ها و رمانها و اشعار تحسین برانگیزی را مینویسید و میسرائید آیا در زمان نوشتن رمان راههای بی پایان امری خودآگاهانه بر شما غالب شد که میخواهید رمان بنویسید؟

در این مورد بله, ولی در خیلی از نمایشنامه هایم وقتی نوشته ام دیده ام که به عنوان نمایشنامه تاثیرگذار نیست و یا در مورد خیلی از اشعارم این امر صادق است,بیشتر چیزهایی که  من نوشته ام گاهی به عنوان شعری از سالهای دورتر آغاز شده است

در کتاب راه بی پایان یک امر بر دیگر امور ارجحیت دارد و آن امر کشتار است, آیا این خسارت فیزیکی به جسم و جان انسان همان جنبه ایست که احساس میکنید از دید عموم پنهان مانده است و یا در واقع همان جنبه ایست که برای ایرلندی ها به فراموشی سپرده شده است؟

آنچه که بر من مستولی شد این بود که جنگ را همانگونه که بود نشان دهم, حتی اگر قرار بر این بود آن عده ای که فرار کردند را خائن بنامیم و آنها که ماندند را قهرمان بنامیم, آنچه که مهم است روند رمان است و این را فراموش نکنیم که سربازان خود بزرگترین حاملگان جنگ هستند آنها حاملان تجربیات خویش هستند, تا به این لحظه که با تو سخن میگویم 36000 نفر در جنگ جان باختند و تنها 16000 نفر زنده ماندند و همین امر سبب میشود تا توصیف رنج ها و مقاومت هایشان اهمیتی دو چندان بیابد

حوادث تاریخ ایرلند بخشی از کتاب مقدس را تشکیل میدهند حوادثی که شاید برای آمریکایی ها  غیر ملموس و غریبه باشد آیا برای ادراک بیشتر آن فضا میتوانید مسائل بیشتری را تشریح کنید تا به مخاطبان قدرت لمس بیشتری از آن وقایع دهد؟

باور کنید که بسیاری از ایرلندی ها هم تاکنون بسیاری از حوادث قرن بیستم را دشوار و مبهوت میدانند و از آن اطلاعات کافی ندارند و با پیچ و خم های آن آشنایی ندارند و از قضا بازگشت به آن مسائل و مرور دوباره شان به هیچ وجه کار سختی نیست, کاری که بعضی مواقع نیز خودم هم آن را انجام میدهم قرن نوزدهم شامل مبارزاتی بر علیه امپریالیسم بود و همینطور دربرگیرنده مبارزاتی میان ناسیونالیسم اجباری و ناسیونالیسم مشروطه بود که منجر به پیروزی ناسیونالیسم اجباری شد, اما این دوره از تاریخ خود دوره بعدی را شکل میدهد, دوره ای که به سه وجهی تاریخ شهرت دارد بخشی از آن دنباله جنگ جهانی اول است که از قضا این بعد آن عمدتا فراموش میشود, شورش سال 1916 , جنگ استقلال طلبی در فاصله سالهای 1919 تا 1922 و معاهده 1922 که منجر به تشکیل یک کشور آزاد مشترک المنافع شد, جنگ داخلی 1922 تا 1923 که منجر به ظهوره پدیده ای به نام دیوالرا شد که در جنگ 1932 بازنده جنگ بود و بعد از آن پیشرفت ایرلند به کندی آغاز شد  و این پیشرفت در تمام مستعمرات انگلستان نیز مشهود بود و صد البته تاسیس جمهوری ایرلند در سال 1949 که تمام آنچه را که برایتان بازگو کردم  رنسانسی بود که ما طی کردیم, خونبار بودن جنگهای داخلی به حدی بود که در کتابهای ما به سختی راجع به آن سخنی به میان آورده میشد و ما ملت هم تنها تحمل شنیدنش را داشته ایم اما واقعیتهای جنگ به جد زندگی سیاسی ما را آگاهانه تر کرد و دو رشته خصومت را در زندگی سیاسی ما رقم زد گرچه ریشه های خصومت هم عجیب و هم به طرز غم انگیزی برایمان پنهان بود

در پزوهشی متفاوت شما تحقیقاتی در مورد اقشار همجنسگرا در آمریکا داشته اید آیا منابع خاصی در این زمینه دارید؟آیا نظم و ترتیبی بین نوع پژوهش های شما وجود دارد؟

در مورد نظم و ترتیب میان پژوهش ها و نوشته هایم مطلقا به چنین چیزی علاقه مند نیستم زندگی در میان همجنسگراها دقیقا مانند زندگی در میان عده ایست که قبلا واژه ای مختص به آنها وجود نداشته  است آن هم در میان قشری محترم که سعی میکنند از یکدیگر در مقابل خطرها مراقبت کنند و اصلا اینکه چیزی درباره ی آنها نوشته و یا گفته شود برایشان سر سوزنی اهمیت ندارد, گرچه همه آنچه بر آنها میگذرد در دل تاریخ ثبت خواهد شد, نگاه کنید من یک نمایشنامه در مورد هانس کریسیتین آندرسن نوشتم همانگونه که میدانید او باکره از دنیا رفت  اما او عاشق یک بازیگر جوان دانمارکی بود و این در دل تاریخ ثبت شده و همچنان او عاشق فرزند خود کالین بود که حمایت و سرپرستی از او را به عهده گرفته بود, اگر چه وقتی توسط این مرد به او بی مهری شد او آشفته حال و شوریده سر ,دچار نوعی خود تخریبی شد و به مرز نابودی رسید

آیا در هنگام نوشتن به هر نوع موسیقی گوش میدهید؟

اکنون خیر زمانی موسیقی را مطالعه میکردم و گوش میدادم و در هنگام شنیدن بسیار سیگار میکشیدم اما مدتیست که هم سیگار و توتون و تنباکو و هم عادت به شنیدن را ترک کردم

آیا گفته هایی در مورد نوشتن وجود دارد که شما را تحت تاثیر قرار دهد؟

به گفتارهایی که تاکنون شنیده نشده علاقه مندم مثلا اینکه رمان نثری طولانیست با مخلوطی از اشتباهات حل شده در آن

چه توصیه ای به نویسندگانی که مدام تحت تاثیر دیگران قرار میگیرند دارید؟

عصبانی باشید و ایمان را درون خودتان تقویت کنید و به خودتان ایمان داشته باشید

 بهترین توصیه ای که به عنوان نویسنده دارید چیست؟

 نظرات مخاطبانتان را تا سه یا چهارماه پس از انتشار اثرتان نخوانید

 آیا تاکنون سوالی از مخاطبانتان در مورد نوشتن پرسیده شده که توجه شما را جلب کند و شما را به حیرت وادار کند؟

مردم مسائل شگفت انگیزی را گاها میپرسند که من را متحیر میکند و من از تعجب خوانندگانم همیشه متحیر میشومو این امر برایم عمیق و دلچسب است چرا که زمانی را برایم یادآوری میکند که با اشتیاق دو چندان مشغول نوشتن بوده ام

در مورد نوشتن چه چیزی را به چالش کشیده اید؟

در تئاتر من همیشه شبهای اول نمایش را گول زنک میدانم,حداقل در مورد نمایشنامه های خودم اینگونه است, تصور نمیکنم در مجموع حتی دو صحنه از نمایشنامه های خودم را در یک شب دیده باشم, در مورد رمان هم مسئولیتم تهیه بهترین کتابیست که میتواند تهیه شود, چرا که شما تلاش میکنید اما آنکه چه چیزی برآورده شود در اختیار شما نبوده و نیست کتابهای واقعی خودشان را مینویسند و نویسنده واقعی نویسنده ایست که هر آنچه در درونش جریان دارد را بنویسد

وقتی که مشغول به نوشتن نیستید تمایل دارید چه کاری یا کارهایی را انجام دهید؟

من تمایل دارم هر روز با چند مایل دویدن خود را شکنجه کنم چرا که لحظاتی بعد از انجام این کار به این نتیجه میرسم که اصلا به این کار علاقه مند نبوده ام و تمایل ندارم بیست و چهار ساعت بعد مجددا این کار را تکرار کنم, من دوست دارم راننده شخصی فرزندانم باشم و آنها را به هر سمتی که میخواهند بروند ببرم و راهنماییشان کنم, دوست دارم با همسرم قهوه بنوشم چرا که او فردی خردمند و آگاه است

و به عنوان سوال آخر در نوشته های شما نوعی تمایل برای به چالش کشیدن عقل و جنون وجود دارد و تفهیم این موضوع برای مخاطبانتان نوعی حرکت خودآگاهانه در جهت به تصویر کشیدن مرز میان عقل و جنون را رقم میزند, البته گاهی این خطوط تار میشود و به گونه ای انگار این تمایز زیر سوال میرود, چرا این موضوع آنچنان دارای اهمیت است که توجه شما را به خود جلب کرده است؟

طبیعتا برای اینکه این خط از دوران اجدادی ما وجود داشته از پدربزرگ و مادربزرگم  که همیشه روی این مرز قدم میزدند تا برادر خودم که در جوانی ام تمام تعلق و دارایی من بود و او را بی اندازه دوست میداشتم و یا مادرم که چند سال پیش از دنیا رفت مرکز صقل مناسبی برای توصیف مرز میان عقل و جنون بود, انگار این مرز نوعی بیماری روانی محسوب میگردد و بسته به شرایط زندگی شما که گاهی در شرایط خوب زندگی قرار دارید و گاها در شرایط بد, به شما اثبات میکند هیچ شادی و غمی پایدار نیست اما این امر خود نشانی از بیمار زیستن انسان امروزیست

 

 


۹۸-۹-۱۵ ۰ ۱۱۳۱

۹۸-۹-۱۵ ۰ ۱۱۳۱


جنون دنیای مدرن(نگاهی به سیاره سملر سال بلو)

روزنامه آرمان ملی

پنجشنبه 4 مهر 1398

مترجم,منتقد:فرزام کریمی

 

یکی از ویژگیهای سال بلو در تطور رمانهایش طول رشد اوست و این جمله دقیقا به چه معناست؟ سال بلو مانند نوزادی شش ماهه که کم کم با گذر زمان  رشد میکند و تبدیل به پسری یک ساله میشود مدام در حال بالیده شدن و رشد روز افزون است او با در هم آمیختن کابوس های کافکایی و ماجراجویی های عمیق که بر گستره روح و روان آدمی تاثیر میگذارد سعی میکند تا فضاهای متفاوتی را خلق کند, از سویی تبدیل این فضا به یک لطیفه منحصربفرد بر احساس بلوغ آثار سال بلو میفزاید چرا که بلوغ دقیقا به معنای توانایی دیدن شوخی هاست, اما نکته جالب اینجاست که شخصیت های داستانهای سال بلو همواره با این بلوغ جنگیده اند, پذیرش اینکه بنا به گواه تاریخ ما چیزی نیستیم برای شخصیت های داستانهای بلو همواره غیر قابل هضم است و تقریبا برایشان معنای مردن را تداعی میکند در حالیکه شادی و شور و هیجان و زندگی را برایشان تداعی نمیکند میتوان گفت سال بلو به یک موضوع ایمان دارد و آن همان رمانتیسیسم است رمانتیسیسمی که در آثار ویلیام بلیک یا وردزورث به چشم میخورد رگه هایی از آن در آثار سال بلو به چشم میخورد  اما با این حال باید سال بلو را رمان نویس آمریکایی منحصربفردی دانست نه برای آنکه او عمیقا به رمانتیسیسم ایمان دارد بلکه به این دلیل که از زمان ملویل تاکنون او از معدود نویسندگانیست که توانسته حتی گاهی ریشه های ایمان را به سخره بگیرد و یا حتی با آن بازی در بیاورد و گاها ایمان را دشوار جلوه دهد در بسیاری از کارهای بلو ایمان در همان نگاه اول از بین میرود مانند عشقی که در یک نگاه شعله ور میشود و سپس آتشش خیلی زود خاموش میشود  به واقع سیاره سملر را میتوان حمله به نسلی از آمریکایی ها اذعان داشت که تمایل دارند به هر نحوی ویا به هر شکلی زنده بمانند مانند قهرمانانی که در گذشته مانده اند به زعم عده ای از منتقدان این رمان سال بلو به صورت ناگهانی تبدیل به رمانتیسیسمی نئو کلاسیک میشود و به زعم عده ای دیگر بسیار غیر اخلاقی و ارتجاعی به نظر میرسد اما به زعم بنده او روند خارق العاده ای را در سیاره سملر رقم زده است او به یکباره به گذشته پرتاب میشود او به مانند اکثر رمان نویسان نظریات کهنه و پوسیده را مخلوط نگاهش نمیکند وی سعی میکند کاملا مستقیم و حتی در جاهایی نامتعارف نظریاتش را بیان کند و بدین طریق به بیان تجربیات جدیدش بپردازد جوانهای امروزی نظراتی را بیان میکنند که شاید در لحظه از اهمیتی برخورددار باشد اما با گذر زمان کمرنگ و کم جلوه میشود اما سال بلو به خوبی ثابت کردده که در میانسالی گام به گام با خرد  به جلو حرکت میکند او حتی در جاهایی فرهنگ غربی را زیر سوال میبرد و میگوید که چگونه این فرهنگ در لایه های زیرین میتواند انسان را به شکلی مضحک تبدیل به یک کاریکاتور مبتذل نماید و برای بیان دیدگاههایش همیشه به خلق شخصیت های جدیدی پرداخته است برای هر عاملی یک شخصیت متناسب با آن آفریده است گویی هر شخصیتی خاستگاه یک تفکر ویژه را داراست و گویی تجربه مهمترین عنصر در آثار او به شمار میرود تجربه در فضاهای متفاوت که منجر به خلق آثار متفاوت میشود سال بلو هوشمندانه اثبات میکند آموخته های او تنها محدود به کتابهایی نمیشود که ممکنست همه ما آنها را خوانده باشیم  بلکه او بزرگترین درس را از زمانه اش فراگرفته است نکته ای که در سیاره سملر جلب توجه میکند حضور قهرمانان بی هویت است  که از قضا خاطرات متنوعی را به ما منتقل میکنند که همین نکته کوتاه خلاصه ای از کلیت آقای سملر است وقایع خاطرات و تاملات در سیاره سملر نشانی از شلختگی ها و آشوبهای زندگی را به همراه دارد که مانند غده ای بدخیم و سرطانی در حال پیشرویست هر یک از شش فصل در حال تکمیل یکدیگر در پروسه تکامل رمان هستند و تقابل شخصیتهای مختلف در طول رمان که یک چالش کلاسیک فلسفی را رقم میزند و روندی غافلگیر کننده را برایمان رقم میزند سال بلو مانند همین شخصیت‌ها که پیوسته در کنکاش راهی برای دستیابی به واقعیت هستند، می‌خواهد از داستان به عنوان ابزاری در جهت کندوکاو جامعه پیرامون خود استفاده کند. او رمان‌نویسان را «تاریخ‌نگارانِ» خیالی می‌پندارد که نسبت به اندیشمندان و کنشگران اجتماعی از توانایی بهتری برای نزدیکی به حقایق دنیای معاصر برخوردار هستند. اما جنون دنیای مدرن در شخصیت‌های او منعکس شده و این درحالیست  که  از بد اخلاقی گرفته تا انواع خشونت‌ها ، در هر گوشه و کناری می‌توان آنها را یافت. این اتفاق بیشتر در رمان «سیاره آقای سَملر»(۱۹۷۰) مورد تاکید قرار گرفته است و دیگر مباحث عمومی در پس‌زمینه به‌طور گسترده‌ای دست‌نخورده مانده‌اند.

اساس دگراندیشی او ریشه در پیشینه تاریخی و فرهنگی او دارد مگر میتوان بدون شناخت درست از فرهنگ و تاریخ به دگراندیشی دست زد؟در فرهنگ ما با دو جنبه غالب و مغلوب سر و کار داریم ابتدا فرهنگی که به عنوان فرهنگ مصرفی و روزانه با آن سر و کار داریم و دیگری آن چهره زیبای دست نخورده همچون پری خوابیده در پر قوست که ذهن  جزم گرای بشری همواره آن را زیبا و دست نخورده میپندارند و دارای هویت و اصالت اجتماعی وفرهنگی پربار که از هرگونه خطایی مبراست و در اکثر فرهنگ های جهانی از قضا  همین فرهنگ که به زعم مردم عاری از هرگونه خطاییست فرهنگ مغلوبست که از قضا جنبه تزئینی دارد به تعبیر کلایتون چهار عنصر در آثار سال بلو همواره به چشم میخورد که نگاه معترض و منتقد او از همان جا نشات میگیرد ابتدا برادری و انسانیت که به زعم کلایتون برگرفته از آیین و مرام و مسلک اوست سپس آرمان گرایی که بخشی از آن از دین یهود تاثیر گرفته است و از عواملی همچون مثبت اندیشی و امید و امیدواری به عنوان عوامل دیگر نیز یاد میکند اما یکی از ایراداتی که میتوان به نگاههای معترض و منتقد گرفت عدم توجه از منظر ماتریالیستی میباشد چرا که از منظر ماتریالیستهای فرهنگی نگاههای معترض و منتقد در فرهنگ غالب محو میشوند و نتیجه ملحوظ شدن در این نگاه انعکاس و ترکیب شدن با فرهنگ غالب و بازتولید  همان  آموزه ها و مبانی سیستم غالب میباشد در چندین سطر قبل به موضوع بی هویتی قهرمانان آثار بلو اشاره کردیم اما چرا این امر رخ میدهد وقتی قهرمان آثارهایت پا به عرصه میگذارد تا مغلوب شود و به گونه ای اکثر این قهرمانان انسانهایی سرخورده رنجور و منزوی اند و در برخورد با واقعیات بسیار آسیب پذیر و شکست خورده و گاها حتی نازک نارنجی جلوه میکنند و همواره واقعیت را در حول و حوش اندیشه های خویش میپندارند همین عامل باعث نوعی تعارض و عدم تعارض در آنها میشود که منافی وجود هر نوع ثبات و هویت در شخصیت آنهاست جین براهام قهرمانان آثار بلو را دچار نوعی بی توازنی فرهنگی مینامد  و در توضیح آن میگوید صرفا دلیلم اینست که آنها نه خودشان هستند و نه توان نفوذ در فرهنگ غالب آمریکایی را دارند و درکشان اینست که هم با فرهنگ آمریکایی هستند و هم بر علیه آن هستند هم همراه فرهنگ آمریکایی هستند و هم خود را جدا از آن میپندارند از سویی رنگی دیگر بر بوم سال بلو مشاهده میشود و آن هم به نصویر کشیدن رنگ نظام های سرمایه داری و جهان مادیات است  از سویی اویک نظام سرمایه داری فاسق را به نصویر میکشد و از سوی دیگر تازه به دوران رسیده ها که لایق مادیاتی که به دستشان رسیده نیستند سال بلو دچاریک ابهام و دوگانگی در تمام آثارش است او هنر تجسم تمام شخصیتها را در آثارش داراست و این بزرگترین هنر اوست, اما این ابهام و دوگانگی این دو اندیشی را حربه ای برای دگراندیشی میپندارد اما به زعم عده زیادی از منتقدین چون من, این راهکاری بیهوده است که تنها منجر به خاک شدن نویسنده در روی تشک میشود شما نمیتوانید درون یک نظام فرهنگی قرار داشته باشید و بخواهید در خلاف جهت آن شنا کنید, چرا که همان آموزه ها و همان فرهنگی که در درونش قرار گرفته اید بر شما غالب خواهد شد و شما جز تبدیل شدن به اهرمی برای بازتولید فرهنگ غالب نخواهید بود, این همان نگاهیست که از سوی ماتریالیست های فرهنگی ارائه میشود و اکثر منتقدین نسبت به آن بی توجه هستند, به نوعی سال بلو را میتوان  موجودی دچار ابهام دانست که در بین فرهنگ غالب و مغلوب همچون عنکبوتی که یک پایش در میان تارهای در هم تنیده گیر افتاده و پای دیگرش رو به سوی زمین دارد و در هوا معلق است گیرافتاده است, او  نه میتواند پایش را از میان تارها رها کند و با سر به زمین بخورد و بعد از تحمل کمی درد دوباره از صفر شروع کند و نه میتواند پای دیگرش را روی زمین بگذارد و از دنیای آرمانگرایی  فاصله بگیرد چرا که یکی از الزامات پیشه او غرق شدن در وهم و تخیلات است و این امر طبیعی ترین برایش محسوب میشود, پس ناچارست در میان غالب و مغلوب بودن دچار ابهام بماند و این پارادوکس تنها میراثیست که ازگذشتگان برایش به جا مانده است, میراثی که خودش هم نمیداند که آیا میراثی خوش یمن یا میراثی بد یمن برای اوست.

 

 


۹۸-۷-۰۶ ۰ ۱۱۶۸

۹۸-۷-۰۶ ۰ ۱۱۶۸



نویسندگان