تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
این سایت صرفا جهت اطلاع رسانی پیرامون ترجمه ها و تالیف هایم میباشد.


۵۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرزام کریمی» ثبت شده است
ادبیات از ما انسانهای بهتری میسازد(مصاحبه با روزنامه توسعه ایرانی)

روزنامه توسعه ایرانی

شنبه 16 فروردین ماه 1399
ادبیات میتواند انسانهای بهتری بسازد
مصاحبه با فرزام کریمی
خبرنگار:افسانه فرقدان

محور مصاحبه:
جایگاه شعر و ادبیات شاعرانه ایران در ترجمه اشعارغربی و تفاوتهای آنها
جایگاه زبان مبدا و مقصد در ترجمه
رویکرد معنایی یا ارتباطی در ترجمه؟
ترجمه و روشنفکری,مترجم به مثابه دریچه ای برای ورود به جهانی دیگر

پ.ن:به رسم ادب و احترام در وهله اول از زحمات تمامی دست اندکاران روزنامه توسعه ایرانی و سرکار خانم فرقدان و سپس از زحمات نشر سیب سرخ و نشرعلم و تمدن علمی نهایت تشکر را داشته و دارم

برای خواندن متن کامل مصاحبه میتوانید به لینک زیر(وبسایت روزنامه توسعه ایرانی)نیز مراجعه نمایید:

https://b2n.ir/452069

 


۹۹-۱-۱۶ ۰ ۱۳۸۹

۹۹-۱-۱۶ ۰ ۱۳۸۹


ویژه نامه نوروز 1399 مجله ادبی پیاده رو( ترجمه اشعار و سانگ رایت هایی از هتی جونز و...)

 ویژه نامه نوروزی سال 1399 مجله ادبی پیاده رو منتشر شد
 

با آثاری از :

احمدرضا احمدی ، هرمز علی پور ، قباد آذرآیین ، محمد آشور ، پگاه احمدی ، سامال احمدی ، عابد اسماعیلی ، علیرضا بهنام ، امیر بیگدلی ، ابوالفضل پاشا ، رُزا جمالی ، روجا چمنکار ، بهزاد خواجات ، آیدا دانشمندی ، میثم ریاحی ، بهاره رضایی ، رضا روزبهانی ، آرام روانشاد ، ایرج زبردست ، فرامرز سه دهی ، افشین شاهرودی ، فریاد شیری ، علی رضا شعبانی ، سید حمید شریف نیا ، پگاه شنبه زاده ، بابک صحرانورد ، سید بهنام صلاحت پور ، آزاده طهور ، علی رضا عباسی ، خسرو عباسی ، تبسم غبیشی ، آزیتا قهرمان ، صلاح الدین قره تپه ، فرزام کریمی ، آنا لمسو ، اسماعیل مهرانفر ، سروش مظفر مقدم ، مریم مایلی زرین ، صدیقه محمد جانی ، پوروین محسنی آزاد ، وحید نجفی ، شیرین ورچه
و :
هیلدا دولیتل ، صباح رنجدر ، ناظم حکمت ، اورهان ولی ، محمد نجاتی اونگای ، بدری رحمی ایوب اوغلو ، ایاز خون سیاوشان ، پیا تاندروپ ، مهاباد قره داغی ، هتی جونز ، تام ویتس ، جینیس چاپلین

 

ویژه نامه را از طریق لینک زیر(وبسایت ادبی پیاده رو) بخوانید:

https://b2n.ir/870640


۹۸-۱۲-۲۸ ۰ ۱۵۴۹

۹۸-۱۲-۲۸ ۰ ۱۵۴۹


صدای خوشی که از شهر مرکبات برخاست(تام ویتس و طعم گس هفتاد سالگی)

خبرگزاری ایران آرت

شنبه 10 اسفندماه 98

مترجم,منتقد:فرزام کریمی

 

او در آشفته بازار موسیقی پاپیولار جهانی پایش را روی هفتادمین پله استوار زندگیش آنهم در چند قدم مانده به ژانویه گذارد، عصیان به سبک تام ویتس همیشه شنیدن دارد، سانگ رایت‌هایی که بر روی موسیقی اعجاب انگیزش غوغایی به پا میکند، صدایی که گاه باریتون است گاه خشمگین و گاه هم غرغرهای جوانی را پشت آن حنجره پنهان می‌کند. برایش تفاوتی ندارد در چه سن و سالی باشد، او ناشنیده‌ها را به گوش مخاطبش می‌رساند، ناشنیده هایی غریب که حامل تفکر و جهان بینی ویتس هستند.

تام ‌آنچه که بر او تحمیل می‌شود را اجرا نمی‌کند. در انتخاب نوع موسیقی‌اش هم ابایی ندارد چرا که برای او تفاوتی ندارد که انتخاب او تا چه حد از قواعد پاپیولار پیروی کند. گوهر نایاب این زمانه مزخرف!!!! صدا، کاراکتر، شخصیت، فرم، موسیقایی، نحوه خوانش، سازبندی‌هایش و ایده‌های ناب و شاعرانگی و الهام‌هایش همگی مخاطبان شنیدن موسیقی متفاوت را سیراب می‌کند، مردی پاییزی اما در آستانه زمستان!!!پارادوکس عجیبی به نظر می‌آید، اما او متولد 7 دسامبر 1949 است. تنها کمتر از یک ماه به فرارسیدن ژانویه، شاید اگر کمی خرافات‍گونه به موضوع بنگریم، روحیه دمدمی‌مزاج او از همین ماه تولدش نشات می‌گیرد.

تام در پومونا چشم به جهان گشود، شهری با جمعیتی نزدیک به صد و پنجاه هزار نفر که به عنوان ملکه مرکبات ایالات متحده شهرت دارد. پومونا به‌خاطر درختان و باغ‌های سرسبزی که دارد همواره یکی از لوکیشن‌های اصلی فیلم‌های سینمایی هالیوود محسوب می‌شود و یکی از اصیل‌ترین، خاص‌ترین، وحشی‌ترین و عتیقه‌ترین مرکباتی که دارد و جزو یکی از آرتیست‌های شناخته شده جهان محسوب می‌شود نارنجی‌ است به نام تام ویتس!!!!

 

ادامه مطلب را میتوانید از طریق لینک زیر مطالعه بفرمایید:

https://b2n.ir/833049


۹۸-۱۲-۱۷ ۰ ۱۲۱۸

۹۸-۱۲-۱۷ ۰ ۱۲۱۸


از شکست خوردن نهراسید و خود را متعهد به شکست کنید(مصاحبه ای با تیم اوبراین)

روزنامه آرمان ملی

سه شنبه 6 اسفندماه 98

مترجم,منتقد:فرزام کریمی

 

همیشه صحبت کردن در مورد جنگ دشوارست اما چه چیزی شما را وادار به نوشتن در مورد جنگ ویتنام کرد؟

آن چه که مرا به نوشتن ترغیب کرد نه بمب و گلوله و فضای جنگ بلکه رسیدن به غایت اصلی نسبت به مسئله جنگیدن بود و شاید این نوعی هدف اخلاقی به نظر رسد اما آیا این درست است که به بهانه مسائل ملی میهنی به صورت خودسرانه بگوییم باید ادمها را کشت؟و به دنبال ریشه یابی علل آن نرویم؟اما طبیعتا عده ای هم هستند که با این قبیل از مسائل اخلاقی مشکل دارند و شاید هم با گفتن از جنگ ویتنام مشکل داشته باشند اما در مقابل هم عده ای هستند که میگویند اینکه بنشینیم و داستانی در مورد ویتنام و با رویکرد اخلاقی را بخوانیم کار ارزشمندی محسوب میشود

در بازخوانی مجدد کتاب آخرتان به نکته ای قابل تامل رسیدم و آن هم فضاییست که برای شنیدن مخاطبتان در آثارتان مهیا میکنید آیا میدانید برای عده زیادی شنیدن از جنگ و گفتن از جنگ سخت است؟

من فکر میکنم تمام نویسندگانی که از جنگ مینویسند با این مانع روبرو هستند طبیعتا عده زیادی خون هراسی دارند یعنی تصور میکنند اگر داستانی از خونریزیهای جنگ بگوید قطعا قابل خواندن نیست اما همین مسئله برای کسی که در جنگ بوده از اهمیت چندانی برخوردار نیست بنابراین شما به هر شکلی ولو صادقانه و صریح هم حتی اگر در باب جنگ بنویسید باز هم موانعی وجود دارد و شاید گاهی احساس بیهودگی به شما دست بدهد اما این بدان معنا نیست که شما دست از کار بکشید اما احساس هدر رفتن انرژی تان به شما دست میدهد

با در نظر گرفتن حادثه ویتنام به نظرتان چرا مردم در دوره میان جنگ وکشتار تا عادی شدن مسائل همه چیز را به فراموشی میسپارند؟

تقریبا یک سال پس از وقوع قتل عام ویتنام به آن کشور رفتم و به مناطقی سر زدم که در آنها کشتار شدیدی رخ داده بود وقتی در چهره آدمهای آن منطقه مینگریستم ترکیبی از ترس و خصومت در چهره شان هویدا بود حتی در چهره بچه های چهار و هفت ساله هم این ترکیب به چشم میخورد با رفتن به آنجا میتوانم آن روزی را به یاد بیاورم که قرار بود با گردان ارتش به آن مناطق برویم مسئله ای که بیش از همه چیز در دلمان آشوبی ایجاد میکرد نوع برخورد اهالی آن منطقه با ما بود خصومت و خشم توامان با نوعی ترس که در چهره و وجودشان موج میزد و آنجا را برایمان تبدیل به مکانی وحشتناک کرده بود من در سال 1994 مجددا به ویتنام بازگشتم و تصمیم گرفتم تا مجددا در همان مناطق قدم بزنم شاید باورتان نشود اما هنوز آثار مین ها و یا آثار تخریب مکان های باستانی در آنجا وجود داشت در آن هنگام مجددا احساس ترس در وجودم رخنه کرد و خاطرات آن زمان برایم زنده شد  اما یک نقطه امیدواری وجود داشت که آنهم سایه تاریخ است  اینکه هنوز زمین زنده است هنوز نبض زمین میزند اما شیطان ساکن در روی زمین که همان انسان است هم همچنان زنده است و نبضش میزند و این نکته ای مایوس کننده است

در هر عبارت شما توجه ویژه ای به ریتم و آهنگ کلمات میشود و حتی در جاهایی  نثر شما حالتی شعرگونه به خود میگیرد آیا شما تمایزی بین شعر و نثر در هنگام نگارش قائل هستید؟

شعر ارتباطی به موضوع فرم ندارد همانگونه که شعر در فرم کلاسیک در اصوات و معنا خلاصه میشود به کارگیری این تکنیک میتواند به معنای ایجاد قافیه ریتم و یا حتی نفس باشد و به نظرم تمام داستانهای خوب دارای گزاره هایی برای تمایز یافتن از سایر داستانها  هستند شما میتوانید اینگونه بیاندیشید که نویسنده هم به  صدای زبان و هم به صدای احساس خود  در طول داستان توجه ویژه ای داشته است ما در پایان نوشتارمان آن کلماتی به  دلمان مینشیند که بتواند حسمان را بیان کند و هر واژه ای که انتخاب میکنید بیانگر نوعی صدا  هستند که شاید نسبت به آن کم توجه باشیم اما زمانی که  به کارم فکر میکنم به این نمکی اندیشم که قصد ایجاد لحنی شعرگونه داشته باشم

شخصیت های آثار شما گاها تخیلی هستند و گاها باری از تخیل و تظاهر را به دوش میکشند و این موضوع در آثار شما هویداست کمی در این مورد برایمان توضیح دهید

این بخش مهمی از کار من است, من به تخیل در زندگی عادی انسانها باور دارم و مهمتر از آن اعتباری که انسانها برای آن قائل هستند به طور مثال اگر شما به پزشک شدن فکر میکنید قطعا به ساعات کار طولانی, کمک به مردم و تحمل تمام سختی های آن هم فکر کرده اید, غرضم از بیان این مثال اشاره به این نکته بود که شما در دایره تصوراتتان تصمیمتان را اتخاذ میکنید, اگر شما تمام روز دست روی دست بگذارید آیا میتوانید یک جراح حاذق شوید؟ پاسخ قطعا خیر است, به زعم من ما در زندگی روزانه خود, رویاهای روزانه, تصورات وفانتزی هایی داریم و این همان کلیدیست که من در داستانهایم به کار میگیرم, اگر این عنصر وجود نداشت قطعا من نمیتوانستم داستان بنویسم و یا شاید اصلا نمیتوانستم نویسنده شوم

قوه تخیل میتواند نیرویی مفید یا مخرب باشد؟

 قوه تخیل قطعا میتواند مخرب باشد, به عنوان مثال اگر کسی به لاس وگاس برود و تمام پس انداز خودش را صرف قمار کند به نظر من کاملا امری مخرب به شمار میرود, به طور کلی فکر میکنم تخیل انسانی میتواند جنبه اجباری یا وسواسی با خود به همراه داشته باشد و افراط از عواقب وسواس است که به جد میتواندجنبه های منفی با خود داشته  باشد,کما اینکه به این اصل معتقدم که تخیل میتواند انسان را از هر حیوانی متمایز کند, ما میتوانیم رویای آینده ای بهتر را در سر بپرورانیم, میتوانیم نقش خودمان در جامعه را بهتر تصور کنیم و جایگاهی شایسته تر و آینده پرشکوه تری را برای خودمان متصور شویم.

در بیشتر آثار شما واقع گرایی عجیب و غریبی نهفته است و قصد دارید با نشان دادن شخصیت های عجیب و غریب نوعی طنز تلخ را به مخاطبانتان تزریق کنید؟قصد دارید به طور مشخص با این جهان بینی چه چیزی را به مخاطب نشان دهید؟

تصور میکنم واقعیت زندگی همه ما را تحت تاثیر قرار داده است, واقعیتی که نمیتوان از آن فرار کرد, پس بهتر  است واقع گرا باشیم,جهان آمیزه ای از تمام خیالات و واقعیتهاست و آثار من هم بالطبع ترکیبی از واقع گرایی با  آن مسائلیست که شما آن را عجیب و غریب مینامید, به زعم من یک داستان خوب میتواند ترکیبی از داستانهای عادی و خارق العاده باشد, من علاقه ای ندارم جهان را به صورت یک آینه ی تک بعدی ببینم و آن را به مردم نشان دهم, علاقه ای صرف نسبت به واقعیت ها ندارم, بلکه تصور میکنم یک داستان خوب ترکیبی از واقعیت ها با رموز و اسرار و خیالات جاری در زندگی و محیط پیرامون ماست

چالش هایی که در به کارگیری طنز تلخ با آن مواجه هستید چیست؟

به نظرم اصلی ترین چالش ایجاد تعادل میان فضای تاریک با طنزست, بسیاری از مخاطبان صرفا به دنبال خندیدن هستند و حتی ممکن است با تورق بسیاری از آثارم موضوع یا نکته ای برای خندیدن پیدا نکنند,به صورت مشخص بنا بر آنچه که شنیده ام در دو کتابم این اتفاق رخ نداده است,کما اینکه ممکن است در کتابهایم خودم با موضوعی مواجه شوم که به نظرم خنده دار برسد, اما از نظر مخاطب خنده دار به نظر نرسد, فکر میکنم اگر بخواهم همه چیز را بنویسم و همه آن چه که بر من گذشته را به یاد بیاورم باید منتظر چیزی شبیه تراژدی باشید,کما اینکه اگر در میان کتابهایم کتابی را به عنوان بهترین برگزینم با توجه به اختلاف سلایق قطعا انتخابم انتخابی مورد قبول همگان نخواهد بود, جدای اینکه یک مسئله را باور دارم و آن هم اینست که گاهی حس شوخ طبعی من به بی رحمانه ترین شکل پوست آدمیزاد را میکند اما این حس شوخ طبعی مختص همه نیست

آیا زمان مشخصی برای نوشتن در طول روز دارید؟

من بچه ها را ساعت هشت صبح به مدرسه میبرم و بعد از آن که به خانه برمیگردم تا زمانی که آنها تعطیل میشوند, وقت برای نوشتن دارم (حدود ساعت 4) و آخر هفته های خود را هم به نوشتن اختصاص میدهم, در زمان تعطیلات هم هر زمان و هر کجا زمانی برای نوشتن بیابم, از آن نهایت بهره را میبرم

چه چیزی ممکن است باعث ایجاد ایده در ذهن شما شود؟

گاهی اوقات زبان مرا وادار به نوعی بازیگوشی در بازگویی و همینطور روایت ها میکند وهمین رویکرد به آرامی مرا به سمت معنا محوری سوق میدهد و در درگیری با معانی به ناگاه به سمت جزیره ای کشف نشده سوق داده میشوم و این اتفاق راه مرا به سمت جهان دیگری میگشاید, گاهی اوقات تصویر یا تصاویری در ذهن من وجود دارد که از بین نمیرود و تمام سعی ام اینست که بتوانم آن تصاویر را با کلمات بیان کنم, حتی از ماجرای درون تصاویر هم هیچ آگاهی ندارم جز اینکه این تصاویر در ذهنم مرا آزار میدهند, گاهی اوقات در هنگام تماشای تلویزیون و یا شستن ظروف یا هنگام مطالعه کتاب این تصاویر در ذهنم خطور میکند و به نظرم راز خاصی در هر تصویر وجود دارد, به نظرم این دو امر مرا به سوی خلق داستان سوق میدهد, ابتدا زبان و سپس تصاویر که آمیختگی این دو با یکدیگر منجر به کاوشهای دراماتیک میشود 

در طول نوشتن آیا در نوشته هایتان تجدید نظر میکنید؟

بی نهایت, وقتی مشغول نوشتن میشوم بارها در نوشتن یک جمله تجدید نظر میکنم به طور مثال ده تا پانزده بار و یا گاهی صد بار هم یک جمله را مینویسم و مجددا تغییرش میدهم و بعد از آنکه مطمئن از عدم تجدیدنظر در مورد آن جمله شدم به سراغ جمله بعدی میروم و دوباره این اتفاق در مورد عبارت بعدی تکرار میشود, کما اینکه ممکن است گاهی دوباره به جمله اول برگردم و آن را حذف کنم و گاهی اوقات حتی به صدای نثر دقت میکنم, صدای نثر برایم از اهمیت زیادی برخوردارست, گاهی هدفم از بیان یک جمله یک نغمه یا یک موسیقی خاص است گاهی برای رسیدن به صدا و یا موسیقی جالبتر معنای یک جمله را قربانی میکنم, بنابراین صدای زبان در محتوای داستان یا رمان بسیار حائز اهمیت است, طرح ,کاراکتر, توصیفات, به همان اندازه که محصول خودآگاه انسانی هستند محصول تولید صداها هم هستند.

آیا تابحال از نوشتن یک رمان در میانه کار منصرف شده اید؟

بارها و بارها این اتفاق برایم افتاده است و این اتفاق تعجب برانگیزی نیست, در میانه راه متوجه شده ام بوی گند کپک می آید, تعجب نکنید نثرم کپک زده یا بی کیفیت بود, برای من یک کتاب زمانی موفق است که توسط اصول غیرمنتظره قصه گویی به سر منزل مقصودم هدایت شود

در حال حاضر مشغول چه کاری هستید و چه پروژه ای در دست دارید؟

کتابی در مورد پدربزرگ بودن دارم,نگاه کنید من در حال حاضر دو فرزند پنج و هفت ساله دارم, هر چه زمان میگذرد من پیرتر میشوم و وقتی آنها بیست ساله  شوند من یک پیرمرد هستم, گرچه احساس پیری نمیکنم اما به واقع آیا آنها چند سال دیگر پدر خود را خواهند شناخت؟آنها در مورد من چه خواهند دانست؟ این کتاب قصد دارد به آنها بگوید هرگز مرا نشناختید در حالیکه پدر شما در کنارتان بود, این کتاب راوی داستانهایی در مورد زندگی من و همینطور داستانهاییست که هم اکنون در هنگام خواب برایشان تعریف میکنم, این اثر تا حدودی غیرداستانی است و در مواردی داستانهایی را هم بیان میکند, همانند داستانهایی که پدرم برای من میگفت و اکنون من به فرزندانم میگویم لذا تا حدوی به انها کمک میکند تا زندگیشان  را بهتر بشناسند

 

چه توصیه ای برای نویسندگان جوان و یا کسانی که در ابتدای این راه قرار گرفته اند دارید؟

سرسخت باش, استوار باشید, از شکست خوردن نهراسید و خود را متعهد به شکست کنید, چرا که همه چیز میشکند, ثانیا به زندگی خود توجه کنید از ترسهایتان و احساساتتان اجتناب نکنید, همیشه تمایل به تجسم در ذهن آدمی وجود دارد و انسان کاملا از آنچه که به او لطمه وارد نموده منزجر میشود, به نظرم هیچ قانونی در مورد اینکه یک نویسنده همیشه باید طبعش لطیف باشد وجود ندارد. کما اینکه خود من هم اینگونه ام و همیشه آدمی صاف نیستم.

 

 

 

 

 


۹۸-۱۲-۰۹ ۰ ۱۱۹۱

۹۸-۱۲-۰۹ ۰ ۱۱۹۱


شعرهایی از نلی زاکس(مجله ادبی پیاده رو)

در سال  1966 نلی زاکس تنها زن آلمانی زبان  بود که موفق به دریافت جایزه نوبل شد  او در دریافت این جایزه تنها نبود بلکه در سال 1966 او به همراه ساموئل یوزف به صورت مشترک مفتخر به دریافت این جایزه شد نلی قبل از آنکه  شاعر باشد نمایشنامه های رادیویی زیادی را کار کرده  است و از قضا جایزه نوبل او بخاطر یک اثر نمایشی بود  او حتی برای دو اثرش به نامهای ابراز تسلیت به همه کسانی که از زندگی ناامید شدند و نوشتن متون دراماتیک و برجسته مورد ستایش و تحسین قرار گرفت.
او بعد از جنگ جهانی دوم و صرفا بخاطر اینکه یهودی بود و تحت فشار شدید نازی ها به همراه خانواده اش از آلمان به سوئد گریختند.
اگرچه در حدود پنجاه سال فعالیت ادبی به عنوان نویسنده باعث شناخت او در میهن خودش آلمان شد ، اما زاکس در کارهایش همواره تصاویری قوی از قربانیان هولوکاست را ارائه میدهد و برای کسانی که زندگی خود را در طول بیست سال تبعید در سوئد گذراندند این همان  تصویر مشترک  محسوب میشود زاکس با نوشتن نامه ای برای مرگ معلمش ، آن چه از وی در تبعید به جا مانده را به نوشته های خود نسبت میدهد. او "استعاره ها" در شعر خود را "زخم" توصیف کرد و زبان مرثیه و حافظه را به توصیف های شاعرانه از مردگان و زندگان مبدل کرد تصاویر موجود در شعرهای زاکس که به کرات مورد استفاده قرار گرفته اند ، مانند انگشتان دست ، پروانه ها ، ستاره ها و پرندگان ، صورت های فلکی تصویری درخشان را به مخاطب ارائه میدهد که شهامت تصور غیرقابل تصورترین و غیرقابل توصیف ترین موضوعات را به ذهن مخاطب خود راه میدهد اکنون سه شعر از مجموعه ناسور(ترجمه اشعار نلی زاکس) که توسط نشر علم منتشر شده است را در سایت ادبی پیاده رو بازنشر خواهم نمود

 

در خاکستری ها
 بیداری به شیوه ی پرنده ها
در میان ساعتهای به خواب رفته در انبوه گرد و غبار
این تنها مرگست که پرشکوه است
وقتی حضور انسانی آغازگرِ عذاب است
آنجا که مردی پا میگیرد
و عاشقانه های مغروق گرد و غبار
 با اشتیاقی بی پایان
در قلبم غرق میشوند

 

 

ادامه مطلب را میتوانید از سایت پیاده رودنبال و مطالعه بفرمایید:

https://piadero.ir/post/2796


۹۸-۱۲-۰۹ ۰ ۱۶۶۴

۹۸-۱۲-۰۹ ۰ ۱۶۶۴


دختر کوچک آبی (نگاهی به جینیس جاپلین و کلوب بیست و هفت)

مجله ادبیات و اندیشه جن زار

سه شنبه 29 بهمن ماه 1398

مترجم,منتقد: فرزام کریمی

 

پری کوچک غمگین، زن خشن یا دختر کوچک آبی که اساس زندگی‌اش را بر مبنای قوانین مردانه بنا کرده بود در ۱۹ ژانویه ۱۹۴۳در پورت آرتور (Port Arthur) تگزاس چشم به جهان گشود. جهانی که ناملایمات زیادی را به او نشان داد جهانی سخت و سنگین که تنها می‌خواست به او بفهماند که باید از آنچه که ماهیت زنانه اوست فاصله بگیرد و در قالبی مردانه بر جهان بتازد، جهانی که زنانگی را در روح مردانه تصور می‌کند و از حدت مردانگی دچار تهوع مزمن شده است بوی گند سیاست‌های مردانه جهان را آلوده حماقت و دیکتاتوریزم و خالی از لطافت کرده است و استراتژی ماندگاری در جهان مردانه فراموشی ماهیت زنانه و خود را در کالبد مردانه هویدا کردن است، این همان رازی بود که جینیس باهوش به‌خوبی متوجه آن شد.

وجه تمایز جنیس با دیگر بزرگان راک دهه‌ی شصت را در صدای منحصربه‌فرد و خش‌دار او و نوع موسیقی‌اش که تلفیقی نوین از راک و بلوز بود می‌دانند، صدایی خش‌دار که گویی تمام ناهنجاری‌ها و ناملایمات زندگی را در آن احساس می‌کردید، صدایی که با اوج و فرودهای بی‌نظیرش و قدرت صدای منحصربه‌فردش همگان را تحت تأثیر خود قرار داده بود.صدای او را می‌توان به انسانی در لحظات آخر وداع با زندگی تشبیه کرد که گویی جنازه نیمه زنده‌اش را در روی زمین می‌کشند و درد و رنج خود را فریاد می‌کشد یا انسانی که در رختخواب گرم و نرمش از شدت درد و رنج در لحظات آخرین زندگی‌اش مدام پهلوبه‌پهلو می‌شود. او نماد بارز یک انسان دچار تملل است هم اکنون ترجمه‌ی سانگ رایت دخترک کوچک آبی که به‌زودی در مجموعه‌ای با نام تملل با ترجمه‌ی بنده توسط نشر تمدن علمی روانه‌ی بازار نشر خواهد شد.

 
دخترک کوچک آبی


بنشیند گوشه‌ای و چوب‌خط‌های زندگی‌تان را بشمارید
مگر چه کار دیگری دارید؟
من احساستان را می‌دانم
که چگونه در میان درد غوطه ورید
بنشینید گوشه‌ای و چوب‌خط‌های زندگی‌تان را بشمارید
دخنرک کوچک ناراضی من
دخترک کوچک آبی من
بنشین و ریزش قطرات باران را نظاره کن
بنشین و اطرافت را نظاره کن
زمانش که فرا رسد به او تکیه خواهی کرد
مانند قطرات باران سبکبال خواهی شد
می‌دانم که چه احساسی داری
دخترک کوچک ناراضی من
دخترک کوچک آبی من
دخترک بدشانس من
دخترک ناشاد من
تنها منم که می‌دانم چه احساسی داری
بنشین گوشه‌ای و چوب‌خط‌های زندگی‌ت را بشمار
مگر چه کار دیگری دارید؟
من احساستان را می‌دانم
که چگونه در میان درد غوطه ورید
بنشینید گوشه‌ای و چوب‌خط‌های زندگی‌تان را بشمارید
دخترک کوچک ناراضی من
دخترک کوچک آبی من
دخترک بدشانس من
دخترک ناشاد من

 

ادامه مطلب را میتوانید از طریق لینک زیر مطالعه بفرمایید:

https://b2n.ir/589789


۹۸-۱۲-۰۳ ۰ ۱۲۰۷

۹۸-۱۲-۰۳ ۰ ۱۲۰۷


۱ ۲ ۳

نویسندگان