تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
این سایت صرفا جهت اطلاع رسانی پیرامون ترجمه ها و تالیف هایم میباشد.


نویسنده ها نباید از سیاست اجتناب کنند (ترجمه مصاحبه با چینوا آچه به)

روزنامه آرمان ملی

یکشنبه 14 مهر  1398

مترجم,منتقد:فرزام کریمی

 

  • در مقاله ای که از شما تحت عنوان حقیقت داستان منتشر گردیده است عنوان کردید که  تفاوتی میان داستانهای عوامانه و آنچه که شما داستان خلاقه و سودمند مینامید وجود دارد  آنگونه که من دریافتم شما داستانهای عوامانه را برگرفته از خرافات میدانید و اندوخته واقعی ادبیات را منحصرا مربوط به داستانهای ادبی میدانید با توجه به اینکه اتفاقاتی که در اتحاد جماهیر شوروی رخ داده محور اصلی رمانهای شماست اما تعجب میکنم از اینکه میگویید حتما باید یک عنصر سیاسی وجود داشته باشد تا داستانها را به سودمندی و خلاقه بودن برسانند امکانش هست کمی دراین باره توضیح دهید؟

  داستان سودمند صرفا یک گزاره در داستان پردازیست که به عنوان عنصری خلاقانه در تجارب و زندگی انسانی به کار گرفته میشود هر زمانی از این موضوع که ادبیات دارای هدف و کارکرد مثبتی میباشد سخن به میان آورده میشود عده ای عقب نشینی میکنند اما به نظرم نمیتوان منکر شد که بخشی از داستانها که دارای ساختار فرم روایی و آهنگ خوبی هستند برای لذت بردن از همین نوع از هنر ساخته شده اند و به زعم من تمام اینها از برای اینست که بتوانیم جهان بهتری را  تجربه  کنیم و هنگامی که شما از بهتر شدن موضوعی صحبت میکنید به منزله امری سیاسی محسوب میشود

  • تعریف شما از سیاست چیست؟

تعریف من از سیاست هر آن چیزیست که به سازماندهی افراد جامعه کمک کند هر زمانی که تعدادی از افراد  ولو حداقلی از یک جامعه بخواهند با هماهنگی کنار هم زیست کنند این نیاز به یک سازماندهی دارد برخی از آرایشهای سیاسی این شرایط را برایتان فراهم میکند که به شما بگوید چه کاری باید  انجام دهید یا انجام ندهید و یا حتی چه چیزی منجر به نظم بیشتر و چه چیزی حتی سبب اخلال میشود

  • تعجب میکنم سوالی که من از شما در رابطه با سیاست پرسیدم با تعریفی که شما از سیاست دارید کاملا متضاد است در رمان های شما سیاست نقش محدودی را ایفا میکند به طور مشخص شما در رمانهایتان اشاره به سیاست دولتی دارید و آیا به زعم شما رمانهایی که در آن سیاست به صورت سازماندهی شده تعریف و تبئین نمیشود از ارزش کمتری برخورددارست و کار نویسنده آن کم ارزش تر جلوه داده میشود؟

نه من سعی نخواهم کرد به اینکه بگویم چه چیزی کم ارزش و یا با ارزش تر است هدف من اینست که بگویم این هم روشی برای بیان یک داستان پیچیده است  داستان جهان آنچنان پیچیده است که نمیتوان آن را در یک چارچوب معین قرار داد و همینطور نه اصراری دارم و نه اینکه قصدی دارم تا  مخاطب را جوری متقاعد کنم که بیاید و به من بگوید داستانهایم سیاسی است شعور من مرا به گفتن از سیاست در کارهایم سوق میدهد و دریافت امر سیاست بسته به شعور مخاطب در فهم آثارم دارد همین عامل در بسیاری از آثار و داستانهایم مشهودست تصاویری موثر قدرتمند و آمیخته با سیاست در همه ابعاد آن جریان دارد همواره خودمان را با این امر سرگرم کرده ایم که در گفتن از سیاست باید اجتناب کرد و امر سیاست در هنر غیرقابل توصیف است  اما نباید از به کارگیری این امر جلوگیری کرد به کارگیری این امر تنها برای نویسندگانی مناسب نیست که نمیتوانند آن را در نوشته هایشان مدیریت کنند و آنها که از عهده این مقوله  بر نمی آیند نباید به این امر اصرار ورزند که  هیچ نویسنده  ای نباید  از سیاست سخن  به میان آورد چرا که هنر امری شخصی و به جد درونگراست داستانهای غربی اکنون با این محدودیت ها مواجه شده اند و این کاملا مزخرف است وقتی کتابی با مطرح کردن موضوعات بزرگی همچون خشونت جنگ بی عدالتی که دامنه کل جهان را در برمیگرد دست و پنجه نرم میکند این بسیار عالی و دشوارست اما این دشواری دلیلی به انجام نشدنش نیست.

  • آیا شما به این معتقدید که هر کشوری باید از آزادی و استقلال واقعی برخوردار باشد؟

طبیعیست که همواره عده ای از کشورها به لحاظ استقلال و آزادی از سایر کشورها بهترند بگذارید از اتفاق ملموسی که  برایمان در بیافرا اتفاق افتاد برایتان بگویم ما امیدوار به استقلال و آزادی بودیم بی آنکه بدانیم قرارست که این استقلال و آزادی چگونه باشد به طور مثال قرار بود برای تکنولوژی و پیشرفت کشورمان برای مدتهای طولانی به انگلستان و غرب اعتماد کنیم یا شرکتهای نفتی غربی مدعی بودند که  ما تا پانصد سال آینده قادر به دستیابی به فناوری پیچیده نفتی نخواهیم بود و اکنون ما فکر میکنیم این تصور غربی ها در ارتباط با ما  درست نبوده است چرا که به ما این توان را داد تا نفت خودمان را در طول دو سال و نیم خودمان تصفیه کنیم  چرا که محاصره  شده بودیم به ما این توان را داد که نشان دهیم آفریقایی خودشان میتوانند خلبانانی را برهدایت هواپیماهایشان تربیت کنند  ما نشان دادیم که آفریقایی ها اگر اراده کنند میتوانند هر کاری را انجام دهند و ناممکن ها را  ممکن کنند زمانی داستانی وجود داشت که میگفتند اگر هواپیمایی آفریقایی در سرزمین دیگری فرود بیاید حتی از آن یک سفید پوست هم خارج نخواهد شد و هنوز آن مسائل تبعیض نژادی همچنان وجود  داشت  اما  امروزه دیگر این موضوع به آن شکل دارای اهمیت نیست این کشور دیگر به فرانسه شباهت پیدا کرده است به گونه ای که دیگر آن مسائل تبعیض نژادی را نمیفهمد استعداد آفریقایی ها و آموزش کافی سبب شد تا ما  خیلی از اموراتمان را به صورت مستقل پیش ببریم اما در مورد سوالتان مبنی بر اینکه آیا واقعا یک کشور میتواند مستقل باشد پاسخم منفی است  چرا که انسانها میتوانند  مستقل از یکدیگر زیست  کنند اما کشورها  در جهان کنونی باید با دیگر کشورها برای ادامه بقای خود در ارتباط باشند یک فرد به تنهایی میتواند زیست کند اما وقتی در جامعه قرار میگیرد  طبیعتا با سایر اعضای  جامعه در حال تعامل است بنابراین ملل جهان میتوانند در امور خاصی به  تنهایی کشور را  اداره کنند و در اموراتی هم با دیگر کشورهای جهان در ارتباط باشند

  • درباره رمان محبوب همه چیز فرو میپاشد نوعی بینایی ناشی از تاریکی در آن احساس میشود  و فضای تاریک کتاب که بسیار به محبوبتر شدن آن کمک کرد موضوعی که کمتر کسی جرات میکند در مورد آن اظهارنظر کند و این در مورد سایر رمانهایتان هم نیز صادق است چگونه میتوانید مخاطبانتان را با وجود اینکه از تاریکی الهام میگیرید با این فضای تاریک آشتی دهید؟

بگذارید دلایل محبوبیت همه چیز فرو میپاشد را به طور مختصر برایتان شرح دهم مردم همواره خود را در موقعیت داستان متصور میشوند حتی ما خودمان را بارها در موقعیت های مختلف داستانی متصور شده ایم اما تصورات ما با آن چه که اکنون هستیم کاملا متفاوت است همانگونه که جوزف کنراد میگفت ما روحهای جاهلی هستیم که مدام در بستری از دردسر و جهالت سیر میکنیم ما تصور میکنیم که  با ازدواج و تشکیل خانواده زندگی روی مدار عادی خود خواهد چرخید و ما با خوشحالی خواهیم زیست اما این تنها یک افسانه است چرا که این شروع مستولی شدن تاریکی بر ماست  هر تجربه ای که  در زندگی کسب میکنیم نشان دهنده همین بعد تاریک زندگیست و این همان تلخیست که همواره همراه ماست و از آن صحبت میکنم اصلا اهمیت ندارد که چقدر خوش شانس هستید چرا که به هر شکلی زندگی این بعد  تاریک خود را به شما نشان خواهد داد این دقیقا  همان جاییست که  فیلسوفان و متفکران دینی هم نتوانستند از عهده توجیه آن برآیند چرا صالحان و آدمهای خوب رنج میبرند؟ اگر نظم و الگویی در جهان وجود داشته باشد که صالحین نباید  رنج ببرند و از قضا این شرها هستند که باید مداوم با  شکست دست و پنجه نرم کنند  این دقیقا همان معماییست که وجود دارد و هر کاری کنیم نمیتوانیم آن را منکر شویم و این همان دلیل اصلی تاریکیست

 

  • شما در مقطع تاریخی مهمی به دنیا آمدید مشخصا زمانی که کشور شما تحت سلطه بیگانگان و فرهنگی بیگانه قرار داشت و شما در مقابل پدرتان و اجدادتان که هنوز همان آیین قبیله ای خود را داشتند دین مسیحیت را برگزیدید و خانواده شما هنوز خاطراتی از دوران پیش از استعمار در ذهن خود داشتند و شما به ناگهان نگرشی برخلاف جریان غالب را برگزیدید و در قدم بعدی هم شما زبان انگلیسی را با توجه به زبان بومی خودتان برگزیدید و طبیعتا تمام این جریانات برای شخص شما رخ داده بنابراین هر کسی نمیتوانسته آنچه را که شما قادر به نوشتن آن بودید را بنویسد چرا که از تجربیات شما برخوردار نیست و از سویی همین تجربه های شما در شخصیت های رمانتان هم به وضوح به چشم میخورد مثلا شخصیت اوکنکو در زمان همه چیز فرو میپاشد  و یا دیگر شخصیت های سایر رمانهایتان هم از این ویژگی برخوردارند در وهله اول اینکه آیا اتخاذ این رویکرد آن هم در آن جامعه سنتی و در میان مردمی که باورهای سنتی و گاها خرافی تا آن حد در درونشان رسوخ کرده بود رویکرد دشواری برایتان نبود؟آیا هیچگونه تلخی در وجودتان نسبت به این موضوع وجود ندارد چرا که شما در لندن تحصیل نمیکردید که میخواستید زبان مادری خود را کنار بگذارید و با زبان انگلیسی مشغول به صحبت شوید و به نوعی آن گذشته اجدادی و اتخاذ این رویکردتان  باعث ایجاد تحقیر نسبت به شما نمیشد؟به نوعی هموطنانتان شما را به نوعی بی هویتی متهم نمیکنند؟و آیا به نظرتان بهتر نبود همه چیز فرو میپاشد به زبان مادریتان نوشته میشد؟و آیا به نظرتان تاثیر بهتر و عمیق تری بر روی مخاطبانتان نمیگذارد؟

پاسخ من قاطعانه خیر است اولا که گویش ال جی بی او ( گویش جنوب شرقی و بخشی از مرکز نینجریه) تنها در بخش هایی از نینجربه جریان دارد و گویش و زبان تمام مردم نینجریه نیست, در حالیکه مخاطب من تمام مردم نینجریه هستند نه تنها یک بخش یا عده خاصی و جدای این مخاطب من کل مردم قاره آفریقا هستند و در سرتاسر آفریقا کتابهایم را میخوانند, رمان همه چیز فرو میپاشد تاثیر بسیار عمیق و گسترده ای در طول سی سال گذشته داشته است و این یک واقعیت است, چرا که بعد از نوشتن این رمان به سرتاسر قاره آفریقا سفر کردم شما تصور میکنید آیا اگر من این رمان را به زبانی غیر از انگلیسی مینوشتم میتوانست اینگونه مخاطبان وسیع و گسترده ای را به خود جذب کند؟و با تمام این بحث ها باید به یک موضوع اشاره کنم و آن اینکه شما  هر کاری انجام دهید باز هم یک عده هستند که حرفی بزنند و قطعا باز هم عده ای میگویند بهتر بود توانت را صرف نوشتن به زبان مادریت میکردی تا استعداد خودت را در این زمینه هم بروز بدهی و به خلق ادبیاتی جدید بپردازی اما حقیقتا پاسخ دادن به این سوال مرتبط با هدف شما در ادبیات است اینکه شما قصد دستیابی به چه چیزی را در ادبیات دارید, کما اینکه من نوشته هایی به زبان نینجریه ای هم دارم اما باید پذیرفت که شما با اتخاذ رویکرد زبان مادری قطعا تنها و تنها به قشر خاصی خدمت میکنید نه تمام مردم

  • رمان مورد علاقه شما چیست؟

طبیعتا بخشی از رمانهای مورد علاقه من مربوط به نویسندگان روسی میباشد که جهان را در چنگال خود گرفته اند

  • ما یکبار در مورد بن اکری نویسنده جوان نینجریه ای که در لندن زندگی میکند با هم به صحبت پرداخته ایم به نظرتان کدام نویسندگان آفریقایی دیگر کارشان برایتان جذاب است؟ اگر دانشجویی که علاقه مند به ادبیات آفریقاییست  بخواهد به شما به عنوان مرجعی در زمینه نویسندگی مراجعه کند چه راهکارهایی را به آنها پیشنهاد میکنید؟ مثلا چه کتبی را مطالعه کنند و یا چه کارهایی را برای نویسنده شدن انجام دهند؟  

یک چیزی که من از ادبیات می آموزم همیشه تمرکز بر یک بعد است مثلا تمرکز بر روی داستان و اینکه جهان بینی که قطعا با تجربه و دیدن حاصل از سفر برای نویسنده حاصل میشود من زمانی که به گوشه به گوشه جهان سفر میکنم میبینم که مردم در باره آلمان ایتالیا فرانسه و قاره آفریقا صحبت میکنند من با مردمانی که راجع به آفریقا فکر میکنند صحبت های طولانی داشته ام آنها تصور میکنند آفریقا شبیه به هلند است!!!! در حالیکه آفریقا قاره ای سرشار از تعدد و تنوع قوم ها و گویش ها فرهنگها و زبانهاست یکی از روشهایی که من به نویسندگان آفریقایی توصیه میکنم آشنایی با مناطق و تاریخ هر کشور و قاره ایست مخصوصا آفریقا که متعلق به خودشانست از سویی بعد از آن محدود به زبان میشوم و همواره سعی میکنم از کتبی استفاده کنم که به انگلیسی ترجمه شده باشد و بعد از آن به لحاظ ادبی سعی میکنم تمرکزم را ابتدا بر روی مطالعه ادبیات آفریقای غربی متمرکز کنم چرا که بسیار پویاست و از سویی سپس به مطالعه ادبیات سایر نقاط آفریقا از جمله مصر میپردازم جالبست که هنوز عده ای فکر میکنند مصر جزئی از خاورمیانه است در حالیکه مصر جزء قاره افریقا محسوب میشود

  •  چه زمانی این ذهنیت در شما شکل گرفت که به سمت نویسندگی گامی بردارید؟

در ابتدا اینکه من اصلا به نویسندگی فکر نمیکردم چرا که در محیطی ادبی بزرگ نشدم اما در سرزمینی به دنیا آمدم که سرشار از داستانها و روایات گوناگون بود یکی از اتفاقاتی که برایم رخ داد علاقه مندی من به خواندن رمانهای گوناگون از نویسندگان متفاوت بود مخصوصا رمانهایی از نویسندگان اروپایی و آفریقایی که مرا مجذوب خود میکرد  اما نکته تامل برانگیز برایم آنجا بود که با خواندن همه این رمانها باز به کنراد بازمیگشتم و هنوز یک معجزه غیرقابل باوری در آثار کنراد را لمس میکردم  کنراد از جامعه ای وحشی در قلب اروپا صحبت میکرد که تصور آن جامعه  در ابتدا برایم سخت بود اما به مرور زمان به خوبی متوجه شدم حتی من یکی از همان وحشی های به تصویر کشیده شده در آثار کنراد  هستم

 

  • بنا بر آنچه که شما میگویید پس شما به دنبال خلق تصاویری متفاوت از آفریقا بودید آنهم در قیاس با تصاویری که رمان نویسان اروپایی از آفریقا ارائه داده بودند درست است؟

گفتمان در رمان آنها توام با تعهدی اخلاقی بوده است و این تعهد نشان از این دارد که  هرجا آنها سخنی از آفریقا به میان آوردند از سر دلسوزی نبوده است کما اینکه نمیتوانم منکر تاثیری که از آنها گرفته ام بشوم طبیعیست از هر جمله و عبارت خوبی تاثیر گرفته ام تمام آثار دیکنز را دوره کرده ام و شاید حتی برایتان جالب باشد که بدانید تمام دروس تحصیلی  در اروپا را مطالعه کرده  ام و از قضا مجموع تمام این تاثیرات و الهام هایی که  از آثار غربی گرفته ام باعث ایجاد انگیزه در درونم برای نوشتن شد

 

  • و به عنوان سوال آخر بعد از تمامی این تجارب چه احساسی نسبت به کار خودتان دارید؟

خب من همیشه تلاش کرده ام روایتگر داستان خودم باشم و خوشحالم از اینکه توانستم باورها و اعتقادات نابجا را در جاهایی زیر سوال ببرم و قدسیت آن را در هم بشکنم و در بعضی موارد پیشگام باشم شاید خودم هم تصور نمیکردم که تا به این اندازه بتوانم موفق باشم کما اینکه شاید اگر بخواهم با نگاهی هنرمندانه تر و صادقانه تر به این قضیه بنگرم باید بگویم که من همیشه با کارهایم زیسته ام نینجریه ای ها ضرب المثلی دارند که میگویند تفاوتی میان ظاهر و باطن وجود دارد همواره ظاهر آن چیزیست که برای شما با چشمانتان قابل رویت است ولی باطن به مثابه حصول یک کارست و آن نتیجه ای که شما از انجام یک کار میگیرید و اما بعد جالبتر قضیه اینست که هیچگاه حاصل کار آنچنان دیده نمیشود اما آن چه در ظاهر رخ میدهد همواره در معرض دید عموم است به طور مثال وقتی در دست شخصی سنگی وجود دارد و آن را حال چه با ارتفاع کم یا زیاد به سمت مکانی پرتاب میکند همه مردم نگاهشان به میزان ارتفاعیست که سنگ پرتاب شده است اما هیچکس به قدرت دستان شخص سنگ انداز توجهی نمیکند زبان عامل بسیار مهمیست اگر چه بازسازی تصاویر هم نقش مهمی را ایفا میکننند به طور مثال وقتی از خواب بیدار میشوید  سعی میکنید اگر شب گذشته خوابی دیده اید با زبان خودتان خوابتان را برای کسی تعریف کنید پس زمانی برای هدر دادن و تاسف خوردن نیست بنابراین  باید از آنچه که به دست آورده اید سپاسگزار باشید و تمام تلاشتان را در جهت پیشرفتتان به کار ببندید و در این جاده صعب باید سخت تلاش کرد ولو به قیمت اینکه از استراحتتان بکاهید.

 

  

 

 

 


۹۸-۷-۱۴ ۰ ۱۳۷۷

۹۸-۷-۱۴ ۰ ۱۳۷۷


جنون دنیای مدرن(نگاهی به سیاره سملر سال بلو)

روزنامه آرمان ملی

پنجشنبه چهارم مهرماه هزار و سیصد و نود و هشت خورشیدی

مترجم:فرزام کریمی

 

یکی از ویژگیهای سال بلو در تطور رمانهایش طول رشد اوست و این جمله دقیقا به چه معناست؟ سال بلو مانند نوزادی شش ماهه که کم کم با گذر زمان  رشد میکند و تبدیل به پسری یک ساله میشود مدام در حال بالیده شدن و رشد روز افزون است او با در هم آمیختن کابوس های کافکایی و ماجراجویی های عمیق که بر گستره روح و روان آدمی تاثیر میگذارد سعی میکند تا فضاهای متفاوتی را خلق کند, از سویی تبدیل این فضا به یک لطیفه منحصربفرد بر احساس بلوغ آثار سال بلو میفزاید چرا که بلوغ دقیقا به معنای توانایی دیدن شوخی هاست, اما نکته جالب اینجاست که شخصیت های داستانهای سال بلو همواره با این بلوغ جنگیده اند, پذیرش اینکه بنا به گواه تاریخ ما چیزی نیستیم برای شخصیت های داستانهای بلو همواره غیر قابل هضم است و تقریبا برایشان معنای مردن را تداعی میکند در حالیکه شادی و شور و هیجان و زندگی را برایشان تداعی نمیکند میتوان گفت سال بلو به یک موضوع ایمان دارد و آن همان رمانتیسیسم است رمانتیسیسمی که در آثار ویلیام بلیک یا وردزورث به چشم میخورد رگه هایی از آن در آثار سال بلو به چشم میخورد  اما با این حال باید سال بلو را رمان نویس آمریکایی منحصربفردی دانست نه برای آنکه او عمیقا به رمانتیسیسم ایمان دارد بلکه به این دلیل که از زمان ملویل تاکنون او از معدود نویسندگانیست که توانسته حتی گاهی ریشه های ایمان را به سخره بگیرد و یا حتی با آن بازی در بیاورد و گاها ایمان را دشوار جلوه دهد در بسیاری از کارهای بلو ایمان در همان نگاه اول از بین میرود مانند عشقی که در یک نگاه شعله ور میشود و سپس آتشش خیلی زود خاموش میشود  به واقع سیاره سملر را میتوان حمله به نسلی از آمریکایی ها اذعان داشت که تمایل دارند به هر نحوی ویا به هر شکلی زنده بمانند مانند قهرمانانی که در گذشته مانده اند به زعم عده ای از منتقدان این رمان سال بلو به صورت ناگهانی تبدیل به رمانتیسیسمی نئو کلاسیک میشود و به زعم عده ای دیگر بسیار غیر اخلاقی و ارتجاعی به نظر میرسد اما به زعم بنده او روند خارق العاده ای را در سیاره سملر رقم زده است او به یکباره به گذشته پرتاب میشود او به مانند اکثر رمان نویسان نظریات کهنه و پوسیده را مخلوط نگاهش نمیکند وی سعی میکند کاملا مستقیم و حتی در جاهایی نامتعارف نظریاتش را بیان کند و بدین طریق به بیان تجربیات جدیدش بپردازد جوانهای امروزی نظراتی را بیان میکنند که شاید در لحظه از اهمیتی برخورددار باشد اما با گذر زمان کمرنگ و کم جلوه میشود اما سال بلو به خوبی ثابت کردده که در میانسالی گام به گام با خرد  به جلو حرکت میکند او حتی در جاهایی فرهنگ غربی را زیر سوال میبرد و میگوید که چگونه این فرهنگ در لایه های زیرین میتواند انسان را به شکلی مضحک تبدیل به یک کاریکاتور مبتذل نماید و برای بیان دیدگاههایش همیشه به خلق شخصیت های جدیدی پرداخته است برای هر عاملی یک شخصیت متناسب با آن آفریده است گویی هر شخصیتی خاستگاه یک تفکر ویژه را داراست و گویی تجربه مهمترین عنصر در آثار او به شمار میرود تجربه در فضاهای متفاوت که منجر به خلق آثار متفاوت میشود سال بلو هوشمندانه اثبات میکند آموخته های او تنها محدود به کتابهایی نمیشود که ممکنست همه ما آنها را خوانده باشیم  بلکه او بزرگترین درس را از زمانه اش فراگرفته است نکته ای که در سیاره سملر جلب توجه میکند حضور قهرمانان بی هویت است  که از قضا خاطرات متنوعی را به ما منتقل میکنند که همین نکته کوتاه خلاصه ای از کلیت آقای سملر است وقایع خاطرات و تاملات در سیاره سملر نشانی از شلختگی ها و آشوبهای زندگی را به همراه دارد که مانند غده ای بدخیم و سرطانی در حال پیشرویست هر یک از شش فصل در حال تکمیل یکدیگر در پروسه تکامل رمان هستند و تقابل شخصیتهای مختلف در طول رمان که یک چالش کلاسیک فلسفی را رقم میزند و روندی غافلگیر کننده را برایمان رقم میزند سال بلو مانند همین شخصیت‌ها که پیوسته در کنکاش راهی برای دستیابی به واقعیت هستند، می‌خواهد از داستان به عنوان ابزاری در جهت کندوکاو جامعه پیرامون خود استفاده کند. او رمان‌نویسان را «تاریخ‌نگارانِ» خیالی می‌پندارد که نسبت به اندیشمندان و کنشگران اجتماعی از توانایی بهتری برای نزدیکی به حقایق دنیای معاصر برخوردار هستند. اما جنون دنیای مدرن در شخصیت‌های او منعکس شده و این درحالیست  که  از بد اخلاقی گرفته تا انواع خشونت‌ها ، در هر گوشه و کناری می‌توان آنها را یافت. این اتفاق بیشتر در رمان «سیاره آقای سَملر»(۱۹۷۰) مورد تاکید قرار گرفته است و دیگر مباحث عمومی در پس‌زمینه به‌طور گسترده‌ای دست‌نخورده مانده‌اند.

اساس دگراندیشی او ریشه در پیشینه تاریخی و فرهنگی او دارد مگر میتوان بدون شناخت درست از فرهنگ و تاریخ به دگراندیشی دست زد؟در فرهنگ ما با دو جنبه غالب و مغلوب سر و کار داریم ابتدا فرهنگی که به عنوان فرهنگ مصرفی و روزانه با آن سر و کار داریم و دیگری آن چهره زیبای دست نخورده همچون پری خوابیده در پر قوست که ذهن  جزم گرای بشری همواره آن را زیبا و دست نخورده میپندارند و دارای هویت و اصالت اجتماعی وفرهنگی پربار که از هرگونه خطایی مبراست و در اکثر فرهنگ های جهانی از قضا  همین فرهنگ که به زعم مردم عاری از هرگونه خطاییست فرهنگ مغلوبست که از قضا جنبه تزئینی دارد به تعبیر کلایتون چهار عنصر در آثار سال بلو همواره به چشم میخورد که نگاه معترض و منتقد او از همان جا نشات میگیرد ابتدا برادری و انسانیت که به زعم کلایتون برگرفته از آیین و مرام و مسلک اوست سپس آرمان گرایی که بخشی از آن از دین یهود تاثیر گرفته است و از عواملی همچون مثبت اندیشی و امید و امیدواری به عنوان عوامل دیگر نیز یاد میکند اما یکی از ایراداتی که میتوان به نگاههای معترض و منتقد گرفت عدم توجه از منظر ماتریالیستی میباشد چرا که از منظر ماتریالیستهای فرهنگی نگاههای معترض و منتقد در فرهنگ غالب محو میشوند و نتیجه ملحوظ شدن در این نگاه انعکاس و ترکیب شدن با فرهنگ غالب و بازتولید  همان  آموزه ها و مبانی سیستم غالب میباشد در چندین سطر قبل به موضوع بی هویتی قهرمانان آثار بلو اشاره کردیم اما چرا این امر رخ میدهد وقتی قهرمان آثارهایت پا به عرصه میگذارد تا مغلوب شود و به گونه ای اکثر این قهرمانان انسانهایی سرخورده رنجور و منزوی اند و در برخورد با واقعیات بسیار آسیب پذیر و شکست خورده و گاها حتی نازک نارنجی جلوه میکنند و همواره واقعیت را در حول و حوش اندیشه های خویش میپندارند همین عامل باعث نوعی تعارض و عدم تعارض در آنها میشود که منافی وجود هر نوع ثبات و هویت در شخصیت آنهاست جین براهام قهرمانان آثار بلو را دچار نوعی بی توازنی فرهنگی مینامد  و در توضیح آن میگوید صرفا دلیلم اینست که آنها نه خودشان هستند و نه توان نفوذ در فرهنگ غالب آمریکایی را دارند و درکشان اینست که هم با فرهنگ آمریکایی هستند و هم بر علیه آن هستند هم همراه فرهنگ آمریکایی هستند و هم خود را جدا از آن میپندارند از سویی رنگی دیگر بر بوم سال بلو مشاهده میشود و آن هم به نصویر کشیدن رنگ نظام های سرمایه داری و جهان مادیات است  از سویی اویک نظام سرمایه داری فاسق را به نصویر میکشد و از سوی دیگر تازه به دوران رسیده ها که لایق مادیاتی که به دستشان رسیده نیستند سال بلو دچاریک ابهام و دوگانگی در تمام آثارش است او هنر تجسم تمام شخصیتها را در آثارش داراست و این بزرگترین هنر اوست, اما این ابهام و دوگانگی این دو اندیشی را حربه ای برای دگراندیشی میپندارد اما به زعم عده زیادی از منتقدین چون من, این راهکاری بیهوده است که تنها منجر به خاک شدن نویسنده در روی تشک میشود شما نمیتوانید درون یک نظام فرهنگی قرار داشته باشید و بخواهید در خلاف جهت آن شنا کنید, چرا که همان آموزه ها و همان فرهنگی که در درونش قرار گرفته اید بر شما غالب خواهد شد و شما جز تبدیل شدن به اهرمی برای بازتولید فرهنگ غالب نخواهید بود, این همان نگاهیست که از سوی ماتریالیست های فرهنگی ارائه میشود و اکثر منتقدین نسبت به آن بی توجه هستند, به نوعی سال بلو را میتوان  موجودی دچار ابهام دانست که در بین فرهنگ غالب و مغلوب همچون عنکبوتی که یک پایش در میان تارهای در هم تنیده گیر افتاده و پای دیگرش رو به سوی زمین دارد و در هوا معلق است گیرافتاده است, او  نه میتواند پایش را از میان تارها رها کند و با سر به زمین بخورد و بعد از تحمل کمی درد دوباره از صفر شروع کند و نه میتواند پای دیگرش را روی زمین بگذارد و از دنیای آرمانگرایی  فاصله بگیرد چرا که یکی از الزامات پیشه او غرق شدن در وهم و تخیلات است و این امر طبیعی ترین برایش محسوب میشود, پس ناچارست در میان غالب و مغلوب بودن دچار ابهام بماند و این پارادوکس تنها میراثیست که ازگذشتگان برایش به جا مانده است, میراثی که خودش هم نمیداند که آیا میراثی خوش یمن یا میراثی بد یمن برای اوست.

 

 


۹۸-۷-۰۶ ۰ ۱۳۶۲

۹۸-۷-۰۶ ۰ ۱۳۶۲


میتوانم بیافرینم,میتوانم آزاد باشم(مصاحبه ای با تونی موریسون)

روزنامه آرمان ملی

یکشنبه 20 مرداد 1398

مترجم,منتقد:فرزام کریمی

 

در وصف او همین کافیست که بدانید او تاریخ مصور سیاهپوستان است هر آن چه که بر سر این  قوم مهجور آمده است  در رمانها و اثارش به وضوح به چشم میخورد سرگذشت قومی که تازیانه خورد  اما در زیر این فشار کمر خم نکرد اما او تنها خود را به  رنگ و قومیت ونژادها محدود نکرد و زنها را ورای رنگ پوست و نژادشان دریافت و برای برابری حقوق آنها جنگید اشاره مستقیم ما به کسی نیست جز تونی موریسون, اودر سال ۱۹۳۱ در لورین، اوهایو قدم به دنیا گذارد و با سختی‌های بسیاری که پدرش در تأمین هزینه های مالی کشید توانست به کالج برود. در سال ۱۹۵۳ از دانشگاه هاوارد مدرک کارشناسی و در سال ۱۹۵۵ مدرک کارشناسی ارشدش را از دانشگاه کورنل دریافت کرد. هفت سال در دانشگاه هاوارد و سپس در دانشگاه پرینستون تدریس کردوی در سال ۱۹۵۸ با معمار جامائیکایی «هارولد موریسون» ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد. اما در سال ۱۹۶۴ پس از شش سال زندگی مشترک از همسرش طلاق گرفت. وی به نیویورک نقل مکان کرد و به عنوان ویراستار مشغول کار شد او چندین دکترای افتخاری از چندین دانشگاه معتبر جهان از جمله هاروارد، آکسفورد، ژنو، و روتگرز را دریافت کرده‌است و چندین جایزه معتبر ادبی از جمله جایزه پولیتزر حلقه منتقدین ملی کتاب آمریکا بنیاد قلم آمریکا و جایزه سالانه ادبیات آمریکا را به دلیل احاطه بر زبان و قدرت تصویرگری ادبی دریافت کرد او سرانجام در 5 اوت 2019 در سن 88 سالگی بعد از تحمل یک دوره کوتاه بیماری درگذشت و به همین بهانه بر آن شدیم تا مصاحبه های تامل برانگیزی که از او در طی سالیان فعالیتش به  بهانه رمانها و آثارش همچون آواز سلیمان ,دلبند, خانه, یک بخشش, خدا به کودک کمک کند و.....را برایتان گردآوری کنیم

  • آخرین کتابتان به نام خدا به کودک کمک میکند با جمله ای تامل برانگیز شروع میشود و آن جمله ای نیست جز این, تقصیر من نیست, دلیلش چیست؟ خب همواره یک مادر به دختر تازه به دنیا آمده اش نگاه میکند و میبیند که رنگ پوست کودکش از او هم تیره ترست و همین امر نگرانش میکند به گونه ای که از آینده فرزندش میترسد در حالیکه این نگاه برخلاف کتابهای قبلی تان بود آیا هنوز رنگ پوست انسانها میتواند عاملی تعیین کننده در سرنوشت و آینده آنها باشد؟

اول از همه باید بگویم که مادر هم از آینده فرزندش و هم از آینده خودش میترسد, اما در مورد پرسش شما باید بگویم این کشور راهش را با برده داری سیاهپوستان و آفریقایی ها شروع کرد, قبل از نوشتن این کتاب قصد داشتم در مورد یکی از شخصیت های این سرزمین چیزی بنویسم اما بعد از کشتاری که در ماساچوست رخ داد تصمیمم را عوض کردم, قبل از آنکه نژاد پرستی تبدیل به یکی از خصیصه های این سرزمین شود آنها با به پیش کشیدن مذهب در حال کشتار سیاه پوستان بودند و همین امر سبب خشم افراد مذهبی شد,چرا که به نوعی آنها  از دینشان در حال سوء استفاده بودند و رنگ پوست  هیچ ارتباطی به دلایل مذهبی نداشت  وقتی مردم به این موضوع فکر میکنند  با این سوال تامل برانگیز مواجه میشوند که چرا وقتی از آلمان روسیه و یا  هر جای دیگری پا به این سرزمین میگذارید رنگ پوست اولویت مهمی محسوب نمیشود اما اگر آمریکایی باشی رنگ پوستت باید سفید  باشد؟ اگر شما از سوئد آمده باشید و یا اینکه حتی سوئدی باشید باز هم نیازی نیست به اینکه بگویید من یک سوئدی سفید پوست هستم, موضع من دقیقا  همینست این تفاوت رنگهاست که کلیت یک اجتماع را شکل میدهد.

 

  • درهمین کتاب خدا به کودک کمک میکند مانند روند سایر آثارتان کودکان در حال رنج بردن هستند در حالیکه خود شما دو فرزندتان را در دهه شصت میلادی و در بحبوحه مبارزات در مورد حقوق شهروندی به دنیا آوردید آیا این قبیل اتفاقات به شما این تضمین را میدهد که آمریکا آینده روشن تری برای فرزندانتان داشته باشد؟

خیر, به این نکته توجه کنید آنها در همان زمان به کشتار فرزندان سیاهپوستان دامن زده بودند و اخبارش را هم در روزنامه ها میخواندید و هیچ کسی در این مورد سخن نمیگفت, در همان زمان به پسرم گفتم ببین من آدمی هستم که از پنجاه یا شش سال پیش در مورد همین مسائل قلم زدم, آیا سخنی و اعتراضی را بر زبان بیاوریم بهترست یا اینکه مدام بخواهیم تنها از درد و ناخوشی های اینگونه حوادث سخن بگوییم؟

 

  • یکی از موضوعاتی که در آثار شما به چشم میخورد یک نوع تنش بین حافظه و فراموشی میباشد به طور مثال در رمان دلبند صراحتا به این موضوع اشاره میکنید که فراموشی به مثابه راهی برای غلبه کردن است و دوباره در جایی دیگر در همان رمان اشاره میکنید به آنکه, این داستانی نیست که بتوان از آن به سادگی گذر کرد اما در اثری مانند خدا به کودک کمک کند به این موضوع اشاره میکنید که حافظه بدترین جزء فراموشیست, این تنش در آثارتان را چگونه ارزیابی میکنید؟

برای رسیدن به شادی و یا به واقع آنچه که شادی در آثارم نامیده میشوند مردم همواره در کام مرگ افتاده اند این به نوعی کسب دانش است اگر شما دانشی را کسب میکنید که تا قبل ازآن, هیچ اطلاعاتی در مورد آن نداشته اید امری معقول است و اگر من بتوانم به این ریسمان تکانی بدهم و شما را وادار به کسب دانشی کنم که تا قبل از آن در موردش چیزی نمیدانستید کاری کرده ام کتابهای زیادی وجود دارند که تنها یک خط و یک سویه را دنبال میکنند اما باید دانست که زمانی که شما به مردم  یک تلنگر میزنید, آنها شروع به حرکت و یادگیری میکنند و حتی من فکر میکردم عنوان خدا  به کودک کمک کند میتواند یک عنوان وحشتناک  برای کتابم باشد

  • انرژی نهفته در کتاب یک بخشش سرشار از نیروی جوانی است؟

این کتاب می‌بایست نیروی جوانی داشته باشد. در این کتاب کسان سن و سال داری مانند سویتنس و دیگران هستند، اما داستان در مورد جوانی است که قصه‌ی آن را برایت گفتم. “آه، دخترک زیبایی است، زیبا نیست؟” زندگی همین است، همین هم کافی است. تنها کافی است که در راه زندگی قرار بگیری و اگر در مسیر نادرست باشی، باید اندام سیلیکونی داشته باشی یا با جراحی‌های زیبایی نشان بدهی که در مسیر زندگی هستی. زندگی مصنوعی امکان کنش‌های معمولی مانند لباس کندن از تن را هم از انسان می‌گیرد.

  • با توجه به خلق شخصیت بوکرآیا برای شما نوشتن از منظر مردانه راحت تر است؟

اکنون، بله. بعداز رمان «آواز سلیمان» که در واقع نمی‌دانستم می‌توانم وارد آن جهان مردانه بشوم یا نه، دریافتم که زن هم می‌تواند وارد جهان مردانه شود. البته این کار را به خاطر پدرم کردم و هنوز هم احساس راحتی می‌کنم؛

 

  • در تعجبم که هنوز هم کسانی کوشش می‌کنند کتاب‌های شما را ممنوع اعلام کنند.

بله، همیشه چنین بوده. خواهرم به فرزندانش اجازه خواندن رمان «آبی‌ترین چشم» را تا زمان هیجده سالگی نمی‌داد. تجاوز به حقوق کودکان؟ اما به جرأت می‌گویم که من به طور واقعی با اقبال جمع روبرو بوده ‌ام. تصورش را بکن که اگر هیچ‌کس به فکر ممنوع کردن نوشته ‌های من نبود، چه احساسی داشتم؟ هیچ می‌دانی که از وزارت دادگستری تگزاس نامه ‌ای دریافت کردم که در آن آمده بود: رمان «بهشت» ممنوع شده چون حاوی مطالبی است که اعتصاب و شورش در زندان را ترویج می‌کند؟ بنابراین بحث اصلی قدرت است! من با کتاب ‌ام شورش در زندان را هدایت می‌کنم؛ شگفت‌انگیز است، نه؟

 

  • چرا همواره به دنبال داده های تاریخی هستید؟ موقعیت های تاریخی یکی از مسائل پر رنگ در داستانهای شماست

اول اینکه چیزهایی در گذشته وجود دارد که من قصد فهمیدنش را دارم و موضوعاتی که از قضا نمیخواهم بدانمشان اما  گذشته همواره به علت گنگ بودن برایم جالب است و موضوعی که در موردش وجود دارد یک بعد آن گنگ بودن گذشته و بعد دیگر عدم آکادمیک بودن آنست یعنی عده بسیار کمی دور یکدیگر جمع شده اند تا این داده های تاریخی را از نظر آکادمیک بررسی کنند همچنین با زبان معاصر هم به علت مشکلاتی که در آن وجود دارد دچار تنش هستم آیا میدانستید نزدیک به صد و شصت کلمه از زبان انگلیسی تنها به علت  واژه پسندیدن (لایک) نابوده شده اند؟ من میپسندم, او میپسندد, تو میپسندی, چه چیزی از این بی معناتر؟چه بارفکری در پشت آن نهفته شده است؟

 

  • مخاطبان آثارت آن بعد سیاسی عمیق در کارهایت را درک میکنند اما برای تو ظاهرا ادبیات و سیاست  و ترکیب این دو  با موانع و مشکلاتی همراه است امکانش هست کمی در این باره توضیح دهید؟

کاملا درست است من گاهی معنای سیاست را در آثارم گم میکنم حتی عده ای میگویند  سیاسی!!! نمیدانم منظورشان چیست اما من بیشتر کابهایی که در زندگیم خوانده ام سیاسی بوده است این مهم است که  شما  اطلاعاتی در مورد آن چه که در گذشته و یا حتی معاصر رخ میدهد بدانی حتی آثاری نظیر کارهای داستایوفسکی و یا جین آستن هم  به نوعی سیاسی بودند بنابراین آنچه که هنریست با سیاست آمیخته شده است و از هم جدا نیستند و من به غیر این اعتقادی ندارم دقیقا به مثابه موسیقیست و آنچه که در مورد اپرا صادق است وقتی شما با یک فرم هنری  روبرو و شکلی از هنر روبرو هستید هر ابژه ای مانند عشق یا زن یا حتی مرگ در یک موقعیت سیاسی قرار میگیرد شما میتوانید هر کاری در هنر انجام دهید و این به خود شما مربوط است اما موضوع این نیست که  این دو موضوع  را از هم جدا کنیم و  یا کنار هم قرار دهیم این دو هر دو در یک جناح  قرار میگیرند باید اجازه دهیم هنر کار خودش را انجام دهد من میدانم حتی شعرهایی وجود دارد که مانند پروانگان نرم و لطیفند اما بهترین اشعار به زعم من  سیاسی هستند شما میتوانید در یک موقعیت هم آن را تثبیت کنید و هم به مخالفت با آن موقعیت بپردازید به زعم من هنر یگانه است و همین ذات یگانه سبب میشود که هر دیکتاتوری در ابتدا بخواهد  از شر هر هنرمندی رهایی یابد آنها ابتدا کتابها را میسوزانند و هنرمندان را اعدام میکنند تا  در نهایت بتوانند آن کاری را که دلخواهشان میباشد انجام دهند  از همین سو میباشد که میگوییم ذات هنر خطرناکست

 

  • اگر شما امروز فقط به عنوان یک نویسنده توصیف شوید، دیگر این امر را به هیچ وجه به عنوان " ارتقای جایگاه" ارزشیابی نمی کنید؟

نه، امروز دیگر نه. حتی در آغاز موفقیت هایم ترجیح می دادم که فقط به عنوان یک نویسنده نامیده شوم. اما کس این اجازه را به من نمی داد. من می بایست بر اساس توقعات و علامت گذاری های دیگران تلاش می کردم. من تقریبا ً مدت بیست سال به عنوان ویراستارانتشارات کار کرده ام، و نمی توانستم دو عنوان اثر (از نویسندگان) سیاه امریکایی را همزمان عرضه کنم، زیرا آنها دیگر به مثابهء آثار جداگانه مورد مطالعه و بررسی قرار نمی گرفتند. یکبار من در یک مجموعهء قصه های کوتاه، کتابی از اشعار و یک اتوگرافی از انگلا دیویس را در برنامه داشتم، و این سه عنوان همیشه باهم مورد مطالعه و بررسی قرار می گرفتند، با وجود آنکه آنها هیچ وجه مشترکی باهم نداشتند به استثنای این واقعیت که نویسندگان آنها سیاه بودند.ً تصمیم گرفتم که فقط یک کتاب از یک نویسندهء سیاه را در یک فصل ِ سال منتشر کنم. همانند این قضیه بسیاری از عملکردهایم  دارای انگیزهء سیاسی بودند و هستند. برایم مهم این بود که بر این امر نظارت داشته باشم، که چگونه در حوزهء عامه نامگذاری می گردم.

 

  • و به عنوان سوال آخر  اکنون بیشتر احساس شادی دارید یا عصبانیت؟

نه، من همیشه خشمگین هستم، همین اندوه خشم هم دلیل نوشتن من است. در جهان برآشفتگی است که بر همه‌ی پدیده‌های پیرامون ‌ام کنترل دارم، در همین دنیا است که آزادانه به همه چیز بدون توجه به پیامدهای آتی فکر می‌کنم، در جهان اندوه و خشم است که بی محابا و بدون در نظر گرفتن این که چه کسی قرار است چه کس دیگری را بکُشد پا به دیار تخیل می‌گذارم و کاری هم ندارم که همه‌ی آمریکایی‌ها باید اسلحه داشته باشند یا هیچ‌کس نباید. همه ‌ی این رویدادهای پیرامونی بر شما تأثیر می‌گذارند؛ من هم چند سال پیش از برخی رویدادهای تجاری، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی که نمی‌دانم چه نامی بر آن بگذارم، خشمگین شده بودم که موجب افسردگی ‌ام شده بود. آن روزها بسیار دشوار و نومیدانه بود؛ انگار بال پرواز را از من ستانده و در سرزمینی ناشناخته رهایم کرده بودند. در چنین شرایطی بود که احساس کردم توان نوشتن ندارم. دوست‌ ام پیتر سلارز (مدیر اُپرا) به طور معمول هر کریسمس به من زنگ می‌زند؛ آن سال هم زنگ زد و گفت: “تولد مسیح مبارک، حال و احوال چطوره؟در پاسخ گفتم: “احساس خوبی ندارم، در واقع توان نوشتن ندارم”، و شکوه و شکایت را ادامه دادم. او به ناگاه فریاد زد: “نه، نه، نه!”. او ادامه داد: “تونی، این شرایطی است که هر هنرمندی پیش از شروع کاری تجربه می‌کند! شرایط آرام و فوق‌العاده که هماره وجود دارد. اکنون زمان نوشتن است”. با شنیدن فریادهای او، به ناگاه شکوه و شکایت را متوقف کردم و به نویسندگانی فکر کردم که در زندان هستند، در اردوگاه‌های کار اجباری ‌اند، به کسانی فکر کردم که زیر شمشیر جور و ستم و بدترین شرایط جهان، می‌نویسند. بیست سال پیش این حادثه روی داد، اما اکنون آن را بهتر دریافته‌ ام، چون خود من هم شرایط دشوار را تجربه کرده‌ام. با نوشتن و اندیشیدن در حال نوشتن، می‌توانم واکنش نشان دهم، می‌توانم دنیایی ناشناخته را کشف کنم، می‌توانم بیافرینم، می‌توانم آزاد باشم و با خود بگویم: این جا جهان من است و بر همه چیز کنترل دارم


۹۸-۷-۰۶ ۰ ۱۴۱۰

۹۸-۷-۰۶ ۰ ۱۴۱۰


۱ ۲ ۳ ۴ ۵

نویسندگان